سختیم در راحتی آسان گذشت
عشق و مستی یا شب و طوفان گذشت
قاصد رفتن رسید و نامه داد
مانده مشتی خاطره ، جز آن گذشت.
- ۰ نظر
- ۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۲۹
سختیم در راحتی آسان گذشت
عشق و مستی یا شب و طوفان گذشت
قاصد رفتن رسید و نامه داد
مانده مشتی خاطره ، جز آن گذشت.
من آن زاغ ته باغم که با قارش خبر از فصل غمگین داد
آن موجی که با همدستی ساحل به دریا حبس سنگین داد
و هنگامی که زنبق خفته در آغوش شبنم در سحرگاهان
خبر از تیرباران گل عاشق بجرم عشق دیرین داد .
ساقی رندان و مستانی تو عشق
نوبهاران در زمستانی تو عشق
جان جانان گوهر دلدادگی
صبر رویش در بهارانی تو عشق .
هزار بیت نگفته ، هزار راه نرفته
بهار و رویش و افشای رازهای نهفته
دوباره خاطره هائی که زنده شد روئید
به مهربانی تو غم ز سینه ام رفته.
آمدی روشن شد از تو خانه ام
مهربانی کرده ای در وقت غم
شد تسلّای غم من بودنت
نیمه ای بودم که اکنون کاملم
دیده در هر شهر و ده ایرانیان
چون بهشتی گشته قبرستانشان
قبرها را مثل و مانندی کجاست ؟
سنگ قبر آثار فاخر وَ گران
نورپردازی دقیق و دیدنی
بینظیر است در همه جای جهان
باشد اشعار قشنگی روی سنگ
کرده غوغا از برایش شاعران
هرکدامش خواندنی همچون کتاب
باشد از آثار استادانمان
مردگان در چشم و هم چشمی ز هم
خاک قبرستان چنان سورمه گران
تازه این در قبر معمولی ماست
لاکچری ها را نمی گویم از آن
یاد ایّام قدیم افتاده ام
بوده چون ویرانه گور مردگان.
پدران قلبتان الهی شاد
خانواده ز مهرتان آباد
لطف خالق پناهتان باشد
جانتان بوده کشوری آزاد.
داده ای آرامشم با قلب شاد
من ولی یاغی و طغیان در نهاد
دوست میدارم تو را با قلب خود
گفتن از من لطف و بخشش از تو باد.
روحم از دست ریاکاری و طغیان خسته
از همه گشته گسسته بخدا پیوسته
خالقا نیست پناهی که شود سایه سر
دستگیری کن و بگشا در بر من بسته .
هرکجا زندان بنا شد ناخوشی
می کند از جان مردم سرخوشی
گوشه ی زندان ندارد آبرو
شادی از ماتم نگیرد دلخوشی .
هرکس که گفته سخن را به پیچ و تاب
دارد هدف که شود گفتگو خراب
حرف حساب تمامش دو جمله است
هر کشمکش نوشتن خط است روی آب
🐍 مار زیبا بود در جنّت رها
کرد با شیطان شراکت در خفا
چون که شیطان شد شریک فرّ او
رانده است تا اصفهان او را خدا .
نمیدانی چه می بینم من از خون درخت تاک
هر آنکس خورده است یک جرعه از آن رفته تا افلاک
بیا بنشین کنار من که شاید پادهد روزی
تو هم نوشیده از آن تا شود دنیا و دینت پاک.
خوش بحالش آنکه باشد مادر بی مادری
غم زداید از دل و از چهره اش با دلبری
معبری سخت از برای امتحان خالق است
چون موفّق شد کند بر خلق عالم سروری
سینه بیمادران چون مهبط روح خداست
از چنین راز بزرگی بهتر است در نگذری
راز خوشبختی برایت گفته ام در دست توست
میتوانی خوانده آنرا یا که از من بگذری.
چون دلت با تو نباشد زندگی دارد چه سود
جسم بی دل لذّتی کی می برد از دشت و رود ؟
هرکه را یاری نباشد جسم و جانش مرده است
برنمی خیزد ز گور مردگان آتش و دود .
رفته باشد چون خدا از یادها
هر نشانه میشود ما را خدا
عاقلان ترکیب احساسند و عقل
جز خدا خالق ندانند هرکه را .
درّه ای در بین فقر و ثروت است
علّتش تبعیض و رانت و نکبت است
چون عدالت نیست مردم در فشار
دزدی از جیب خلایق فرصت است
فرق فاحش شد بلای مردمان
عدّه ای سیر و رفیق دشمنان
باوفایان با مرام و با حیا
بار سنگین دفاع بر دوششان.
چون تو بسیار آمدند و رفته آقای رئیس
بوده قالتاقهای رندی که بقدرت هم حریص
میز اگر میماند اکنون تو نبودی پشت آن
میروی چون دیگران تو ، میز خود را کم بلیس
چون دوروزی فرصت خدمت بدستت آمده
کرده باشی خدمت مردم شوی شخصی شخیص
میز قبل از تو خبر داری کجا بود و چه کرد؟
برد بسیاری به چشمه تشنه لب آورد خیس
او عروس حجله های بیوفائی بوده است
گفته ام تا باشی ایمن از خیالات مریض
غم بخور از مردم خود همرهی کن با همه
دور کن از خود گروه پست و رذل و کاسه لیس .
هرکسی دیده تو را میشوی او را دلدار
خفته هرخانه جوانی ز خیالت بیمار
تا تو را شیوه ی دل بردن و شهرآشوبیست
رحم کن پای خود از خانه به بیرون مگذار.