اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است


رفتم به زورخانه و چیدم گل سلام

دادم به زیر لب به همه بانیان سلام

بر سیّد و به سردَم و #پیشکسوت و بزرگ

بر گود و میل و خدمت هر #پهلوان سلام

بر تخته های شِنو ، #ضرب و #زنگ و سنگ

کبّاده ها وَ چرخش نیک اختران سلام

بر #مرشد عزیز و گرامی که چشمه است،

گویای نکته سنج و خوش الحانمان سلام

بر جمع عاشقان چنین ورزشی کهن

باید نثار کرده به صدها زبان سلام

وقتی سلامتی بشود هر سلام ، از آن،

بر خلق روزگار و به اهل جهان سلام .

#احمد_یزدانی

#زورخانه #ورزش_باستانی

  • احمد یزدانی

میوه را کامل کنی بر شاخسار

برگ ها را زیر پا بخشی قرار

میوه ام کن کاملم کن خالقم

زیر پا خُردم مفرما زار زار .

من ندارم طاقت عدل تورا

ابر بخشش را به اعمالم ببار

در تمام عمر خود در سرکشی

بوده ای باران ولی من شوره زار

دست‌ها خالی و روی من سیاه

سرکشی بدعاقبت در پای دار

بازهم دارم طمع بخشندگی

تو کریم و من طمعکاری نزار

رو بتو آورده ام شرمنده ام

هر گدا دارد ز سلطان انتظار.








  • احمد یزدانی


از عاشقان شاعری والا ، ادیبم

عشقم بُوَد سیّد کریمخانِ نجیبم

بخشنده تر از حاتم طاعی و دریا

بی مهر مسعود عزیز او غریبم

بسیاری از روح بلندش وام دارد

معنای گفتار و کلام او طبیبم

گمگشته ای در تار و پود شعر اویم

حیران در آن وادی و با حالی عجیبم

چون سرزمینهای وسیع و بیکرانست

اشعار  زیبای دلارای حبیبم

آذین دل را میکشانم زیر پایش

آوای دلتنگی از آن داغ مهیبم .

  • احمد یزدانی

متصاعد شود از رود محبّت شادی

میبری بهره زمانی که در آن افتادی

غرقه بودن که بلا میشود هرجا محسوب

برخلاف همه چون غرق شوی دلشادی

گذرت هرچه بود بیشتر اینجا جانت

می شود صیقلی و ساخته با استادی

چون به دریای محبّت برسی خورشیدت

می کند ابر و پراکنده شوی با بادی

این تسلسل نه که پایان چو سرآغازی هست

تا که ویرانه ی جان‌ها بکند آبادی

عمر جاوید کند هرکه محبّت آموخت

می برد تا ابدیّت سفر از این وادی .


  • احمد یزدانی