اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۳۴۲ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است

زندگی در لحظه ها جاریست غرق لحظه شو
هرچه در ذهن تو باشد میشود حاکم به تو
بذر نیکی گر بکاری در دلت تردید نیست
میکنی از کشتزار عمر خود نیکی درو .

  • احمد یزدانی

زندگی با نام زن معنا شود
پاکی و پاکیزه گی با زن یکیست
زایش و آسایش ارکان وی است
زندگانی با زنان آسوده گیست
در دل شهنامه وصفش رفته است
عشقهایش جمله نور و روشنیست
غیر سودابه که استثنائی است
عشق ممنوعه برای او بدیست
رد شد از آتش سیاوش با غرور
تا که ثابت کرده است آلوده نیست
غیر از این مورد نمیخواند کسی ،
عشق آلوده که اوج فرّهیست
بوده در ایران همیشه زن بزرگ
عشق تهمینه به رستم دیدنیست
از کتایون شد بزرگ اسفندیار
یا جریره بر فرود آنسان گریست
از منیژه ، چاه و بیژن ، عشقشان
گفتن از اندوه آن خود عالمیست
زن اساس خوی آزادانه است
داغ زن در مرگ مردان خواندنیست
زندگی مجموعه ی مرد و زن است
سهم مردان شور و زن شوریده گیست.

  • احمد یزدانی

سعی تو معنی زیبای زندگی
مفهوم کامل و والای  زندگی
از قلب شعله بپا خاستی زدی
با جان و دل تو به دریای زندگی .
با همّت و غرور و توانائی و تلاش
جاری چو چشمه به صحرای زندگی
با عاشقی تو بنا کرده کاخ عشق
دیدی صفای عالم و دنیای زندگی
دادی نشان بزمین و زمان که نیست
ایمان بجز قشنگی و معنای زندگی ؟.

  • احمد یزدانی

رفت در آتش سیاوش پاکباز
سالم آمد از دل آتش فراز
داد کیکاوس سوری با غرور
از سیاوش تهمت سودابه دور
چارشنبه ماند از آن یادِگار
آتشی که کرده پاکی آشکار
هرکه ایرانی و در آن ریشه دار
جشن آتش در نهادش ماندگار
میکند شور و سروری ماندنی
شادمانیهای نیک و خواندنی
می شود با کوه آتش روبرو
تا که باقی ماند از او آبرو
آنکه پاک است و لباسش پاکی است
دشمن هر زشتی و ناپاکی است
میکند آتش به پا با راستی
تا بگیرد بد از آتش کاستی .
احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

نگاه من نگاهت را میان کوچه ای خلوت
به شهری دور در غربت
به وقتی تنگ در عصری پر از باران
بروی شاخه ای سبز و تماشائی
تماشا کرد
وجودم شد لهیب آتشی سوزنده ، غوغا کرد
تمام عمر گرمای تو گرمم کرد
وَ این دیوانه حاشا کرد
و با امّا و آیا کردنش هر روز این درمانده را
عاشق تر از دیروز رسوا کرد و اکنون
خاطراتی ماند و بارانی که میبارد و دنیا
را برایم همچو دریا کرد .
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

مرگ از جائی به جائی رفتن است
مرگ شکل تازه ای از بودن است
مرگ اسرار بزرگ زندگی
جان ز حبس تن به بیرون بردن است
مرگ مفهوم سفر با چشم جان
خسته جان را نوعی از آسودن است
آنکه خلقت کرده کی مرگت دهد
مرگ پایان نیست هجرت کردن است.

  • احمد یزدانی

گفته ام روز بهتر آمده است
خوش خیالی دگر سر آمده است
خیر و خوبی نشانه اش پیداست
وقت اوضاع بهتر آمده است
روبرو باغ سبز امّید است
فصل شادی و باور آمده است
داده است میوه را امید و تلاش
حاصلی مثل نوبر آمده است
دیگری گفت ، اشتباه کردی
از خطر روی بدتر آمده است
کِی کسی دیده است که از بیداد
صلح و عشق و صفا بر آمده است
دشمن هرگز نمی کند یاری ،
با لباسی دگر درآمده است .
احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

دین که شد پلّه برای خودشان
گشته اسباب رضای خودشان
از عدالت خبری نیست چو هست
سوی آنست و هوای خودشان
دین که اسباب ریاست شده است
آخرش بوده بلای خودشان .

  • احمد یزدانی

عرضِ تبریک بهاران و فضائی زیبا
به همه ،روی زمین روی هوا در دریا
باختر ، خاور و دریای خزر تا عمّان
چاه بهار ،انزلی و مشهد و کردستان را
در دل جنگل و در دشت کویر ایران
در نوکِ کوهِ بلند ، درّه و کوهستان ها
مرکزِ کشور و شیراز و سپاهان تا یزد
لنگرود و کرج و منطقه ی بودن ما
آسمان منتظر است بشنود از ما حاجت
آرزوها به تحقّق برسد از بالا
وقت حاجت و تقاضا ننشیند مومن
میرسد خواهش خالص به خودِ ذات خدا
چون بهار عازم و در راهِ سفر میباشد
ننه سرما شده مغلوب صفایش هرجا
ماند سیاهی به ذغال و یخ و برف پایان یافت
میکند حوصله خوش عاقبت انسان را.

  • احمد یزدانی

با خیالت چنان بهارانم ،
خاطرات تو نور چشمانم
عرض تبریک سال نو ، تبریک
خدمتت ای رفیق چون جانم .
احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

جنگ ترکیبی و سوز دل و سرمائی سخت
باهمند عالم و آدم که کنند حق دلسرد
عالمی داده به هم دست جفا حق تنها
درد حق را نکند حس کسی الّا همدرد
دیده از روز ازل سختی ره را حق جو
راه حل بوده جدالی که نفهمد بی درد
تا ته قصّه همه محکم و در یک سنگر
تا که میهن شود آزاد و رها از آن درد.

  • احمد یزدانی

عرض تبریک بهاران ،سال نو فرخنده باد
بخت بیدار و زمان برکام و جان بالنده باد
زندگی غرق خوشی مهر و محبّت عاشقی
دیدگان روشن از عشق و بر لبانت خنده باد.


  • احمد یزدانی

چون تراریخته ها آمده اند
روی هر طاقچه ای سرطانه
درد و بیماری و رنج همراهش
سود چرکین تبهکارانه
کُلّ عالم همه طردش کردند
آمده خانه ما مهمانه
گرچه دنیا سه طلاقش داده
عقد ما گشته و همسرجانه
با خودش درد و مرض آورده
شهر و ده شد همه داروخانه
ما همه غرقه شده در مصرف
او خوش از اینکه بلای جانه
هرچه را گفته که بد هست شده
حاکم سفره ی ما رندانه
شده جان‌های همه بازیچه
شد سلامت چو خیال افسانه
بانی جان خلایق ، بی‌رحم
کرده جسم همه را ویرانه
از نفوذ است که هر بی انصاف
ثروت اندوز غم ایرانه
از برای زدن و بردن خود
آنچه را پاس ندارد جانه
سرسری رد نشو از گفتارم
خانه ها در خطر طوفانه
باید همراهی و همکاری کرد
درد را نسخه فقط درمانه
تا زمانی که نگردد چاره
جان ما عرصه گه دزدانه .

  • احمد یزدانی

به اکسیر محبّت چاره کن ایدوست ، بیمارم
تنی خسته و روحی زخمی و حال بدی دارم
نبستم طَرفی از رنج و تلاشم سخت رنجورم
میان تار و پود سختی دوران گرفتارم
من اندوهگین ترین مرد بظاهر شادمان هستم
که دادم دست نااهلان دل خود را، گنهکارم
نمودم توبه تا گِرد ریاکاران نگردم هیچ
شکستم توبه ام رسوا شدم بدنام بازارم
تو هستی آرزوی بودنم از زندگی ایدوست
بنوشان از می ناب رفاقت ، کن سبکبارم
بدون ساحلت سامان نمی‌گیرم ، غریقم من
بیا من ناخدای عاشق کشتیّ افکارم
بیا پهلو بگیرم در کنار ساحل اَمنَت
تو را ای ساحل آرام جانم دوست میدارم .
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

شاعری بی ادّعایم از دیار قُلّه ها ،
صخره ای در سایه ساری با صلابت سربلند
هستم از وادی عرفان و ادب شعر و شعور
سربزیری غرق دنیای فصاحت ، سربلند
جستجویم در تمام عمر خود نیکی به مهر
در مسیر جستجو ساعی به غایت سربلند
مثل ابنایم غمین از رنج مردم بوده ام
روح حسّاس فراری از رذالت ، سربلند
ساده مانند گلستانی که رنگین از گل است
دسته گل در خانه ی زیبای غیرت ، سربلند
کرده در اشعار خود از روزگاران شکوه ها
گفته در ابیات آن از واقعیّت ، سربلند
گرچه دائم ناله کردم از زمین و از زمان
راضیم از خالقم ، اوج رضایت ، سربلند
یار همسر ، مهربان از بهر فرزندان خود
از برای مردمان کوچک به شدّت، سربلند
لذّتم احساس همدری و همراهی به خلق
دست بخشنده بقدر وسع و طاقت سربلند
عشق من اردیبهشت و فصل گلهای بهار
عاشق گلهای زیبا و طبیعت ، سربلند
زیر چتر روزگاران دیده ام بالا و پست
دلخور از نامردمی از اهل قدرت ، سربلند
چشم امّیدم بسوی ذات پاک بارالا ،
گشته ام همواره از خالق حمایت سربلند
زندگی با نام نامی محبّت کرده ام
بوده الگوی من الماس کرامت سربلند
تیر بسیاری بسویم گشته پرتاب از بدی
چون همیشه ایمن از زشتی و ظلمت سربلند
با سرافرازی به دنیا آمدم ، در طیّ آن ،
همنشین با همسری غرق محبّت سربلند
من حقیقت را نوشتم تا نماند در غبار
عاشق حق وقت پیری ، برده لذّت سربلند.

  • احمد یزدانی

این غریبه بی پدر مادر دلار
زندگی را کرده بر ما زهر مار
دائماً در جنبش و در جرزنی
نوکر او مردمان بی بخار .
#کوتوال_خندان
#احمد_یزدانی
kootevall.blog.ir

  • احمد یزدانی

گریه باید کرد بر وضعی چنین
گشته بازیچه کنون ارکان دین
لعن و نفرین بر عوام النّاس باد
با خرافه کرده اند سارق  امین
مار این مردم کنون شد عکس مار
اشک باید ریخت بر این سرزمین
ضربه کاری به حال مردمند
ارتجاع حاکم بجای نصّ دین
چون بیفتد دست نادان علم نت
مار عالم دارد او  در آستین
چون نباشد ادّعاها با عمل
می شود رسوا در هرجای زمین
جای برگشتن شود غرق دروغ
می کند در گور جهل خود کمین .
تا حماقت حاکم است و جهل دین
روزگاری بهتر از این را نبین .

  • احمد یزدانی

رفته باشد چون خدا از یادها
هر بتی را خوانده یک عدّه خدا
عاقلان ترکیب احساسات و عقل
جز خدا خالق نخوانند هر که را .
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

شد زخم دل از گرانفروشان ناجور
ظلم است به ما روا از آنان هرجور
ای خالق من برای ما غم کافیست
آید که رود گران‌فروشی در گور؟
#کوتوال_خندان
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

دید منفی می‌کند آلوده دید
می‌شود از فکر بد انسان پلید
مثل خون جاریست شیطان در بدن
بدگمانی بد کند جان را‌ شدید.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی