- ۰ نظر
- ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۰۰
از تو و ظلم تو شیطان جهان
شک نکن ده قرن دیگر هم شود
دامنت گیرد شرار خشممان
به تو وابسته بودم تو ولی نه
به مهرت بسته بودم تو ولی نه
رفیق راه تو بودم همیشه ،
ز رنجت خسته بودم تو ولی نه .
کاردها تا به استخوان اکنون
زرد و رنجور مردمان اکنون
دسته ها شد بریده از چاقو
گوشه گیرند عاشقان اکنون
افسانه زیرکی ز سر بیرون کن
از عقل بکاه و بر جنون افزون کن
وقتی دل و جان را بسپاری بر عشق
خود عشق بگوید که چه باش و چون کن
افسانه زیرکی ز سر بیرون کن
از عقل بکاه و بر جنون افزون کن
وقتی دل و جان را بسپاری بر عشق
خود عشق بگوید که چه باش و چون کن .
مرا دریافت کنید
عنوان: مهربانی در دل نشسته
تو مهربانی در دل نشسته ای
راه نجات من ورشکسته ای
من بی حضور تو ای عشق شک نکن
هستم چو کشتی در گِل نشسته ای .
روبرو گردنه های سرِ راه ، چشم انداز
پشت سر عشق تو وَ پهنه شبهای دراز
سالها دربدری ، جاده و غربت ، دوری
آرزو با تو نشستن و تماشای تو باز.
شهادت میرسد ،مولا خبر دارد سعادت را
فرادا میکند در رکعت دوّم جماعت را
بیان شد از لبش فزّت بربّ الکعبه با ضربت
در آغوشش کشید انسانیت آنجا شهادت را
به کسری کمتر از یک لحظه ارکان هُدی لرزید
تماشا کرد عالم اوج تصویر قیامت را
به محراب عبادت غرق خون میگردد و تا هشت
شهادت از علی میگیرد حیثیّت به غایت را
سعادت داشت مسجد آمد آنجا حضرت مولا
خدا لعنت کند فرزند ملجم غرق نکبت را
سوی تو آمده کسی یا تو بسوی دیگری
قبله گه نظر شوی یا به کسی نظر کنی
دل نشکسته ای اگر از همه کس تو برتری