اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان
يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۴۹ ب.ظ

مور ره حضرت سلیمانم

برای استفاده از فایل صوتی درج شده در انتهای پست ،
حوصله لازم تا باز شدن فایل را نشان دهید ،

  قانون شده گنج و در پیِ آنم
بر رابطه مثل سنگ و شیطانم
چون تابع منطق و خِرَد هستم
بیچاره و پاره است دامانم
از این نظر از نگاه بدبینان
گنگ است مرا خرد و برهانم
سهل است زبان شعرو اوراقم
بی مایه و کودنم و نادانم
تدبیر ندارم و فقیر از آن
لرزان همه ی ستون و ارکانم
مانند گروه سفلگان هر روز
در بند لباس و کارم و نانم
مدّاح گروه رندو قدرتمند
دریوزه بر از سرای سلطانم
یک عمر دویده ام ندارم هیچ
بی مقصدو بی هدف پریشانم
این مدّعیان اگر شوند قاضی
من متّهمِ به تیربارانم
اینها به جهنّم است زیرا که
ضرب المثل گروه نادانم
سنگین شده جرم من در این دوران
رفتن به خلاف آب میدانم
از دشمنی بدان گرفتارم
همراهی ناکسان نمیدانم
در سفره خاص جا برایم نیست
در بزم عوام نیست جولانم
آزاده ام و از این صفت در رنج
در خانه خود غریب و حیرانم
یکروز وزیر میکند اخراج
یکروز اسیر بند بهتانم
از هر طرفی فشار بر من هست
چون شاعر رندم و سخندانم
گاهی بزند اصول چوبش را
اصلاح بزند ،چرا نه از آنم
گاهی بزنند سنگ خود چپ ها
گه متّهمم که راست می رانم
کارم شده پاسخِ به این و آن
پاسخ بدهم چرا دگرسانم؟
فرزند زمانه ی خودم هستم
بر روح تحجّر همچو سوهانم
حلّاجم و رویِ چوبهِ دارم
من آهنِ بین پتک و سندانم
دارم به سرم فروغی از همّت
مرد همه صحنه ها و میدانم
بر هر متجاوزی چو صیّادم
زاهد و چریک جنگ چمرانم
مظلومِ زمانه ام ، بهشتی من
تهرانیم و یلی از ایرانم
جرمم شده از نگاهشان سنگین
زندانی چاه راه کنعانم
شیرینی زندگی برایم تلخ
فرهادم و تیشه ای به دستانم
وقتی به کتیبه ای نویسم شعر
روزی بزنم به سر وَ بر جانم
شد چشم و دلم سفید از حسرت
از حوصله ی خودم پشیمانم
با اینهمه ناله ها که کردم من
آزادترین اسیر دورانم
قانون همه ی توقّعم باشد
دستان شفای اوست درمانم
آیا برسد به کشورم روزی
قانون بشود زره وَ خفتانم؟
شمشیرِ داموکلِس نشود هرگز
گوید که چنین چنان وَ بِهمانم
ظلمی بکند اگر به من قانون
عدل از طرف فرشته میدانم
اینها که شمرده ام چو یک قطره
مور ره حضرت سلیمانم
یک ذرّه کوچکم ، غبارم من
مهدی(عج) است مرا امید و جانانم
چشمم به ره است و میرسد از ره
من منتظرم ، به اوست چشمانم.
احمد یزدانی
@ahmadyazdany

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی