اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بانوان» ثبت شده است


بانوانند که آورده پدید

خیرِ بسیار چنان برف سفید

مادران ، خسته نباشید شما

هرکدامید چنان یک خورشید

آسیه زن و مخالف با ظلم

شخص فرعون از او می ترسید

دیو نابخردی و بدعهدی

با نگاه چپ او می پیچید

حاجر است زن و از او اسماعیل

به جهان آمدو و بر خود بالید

اوّلین سعی صفا تا مروه

آب زمزم شد و عالم نوشید

رفت شیطان که خرابی بکند

نتوانست و بر خود لرزید

بت شکن حضرت ابراهیمش

طرد با هروله فرمود چو دید

اوّلین زن که به معبد رفته است

مریم است ، باکره ی بی تردید

عزّت و پاکی دامن ایشان

با سخاوت به همه می بخشید

از خدیجه شده اسلام غنی

بذل عشقی که پیمبر می دید

کامل است در ره ایمان و عمل

معرفت میوه ز باغش می چید

اوّلین است که تاریخ نوشت

از سمیّه  ، به ره ایده شهید

افتخار همه است آن بانو

چون عسل مردیِ او می چسبید

تاج بر فرق جهان فاطمه است

به پدر مادر و بر شوی امید

بعد پیغمبر اسلام ایشان

دیگر از زندگیش خیر ندید

و سرانجام بگویم زینب

دخت مولاست، چنان کوه حدید

اسم و آوازه ی او عالمگیر

نزد او ظلم بخود میلرزید

قدر خود را تو بدان ای بانو

مادری ، بارقه ی عشق شدید

تو نباشی که جهان نیست عزیز

عالم و هرچه در آن می خوابید.

  • احمد یزدانی

 

 

  • احمد یزدانی

نگاه تو

 بانوان بوده به باغ و بَرِ دنیا گلها

سرو سامان و چنان غمزه ی صحرا،گلها

معنیِ همسری و یاریِ مردان هستند

چون نسیمند سبکبارو معمّا گلها

از لطافت خودِ نورند ،چنان غنچه ی مست

متبسّم به سرِ شاخه ی رعنا ، گلها

دلبری کرده ، وفادار به پایش همه عمر

عشقشان قدرت مرد است بمولا ، گلها

روز مرد آمدو آنها به تکاپو هستند

تا وفا جشن بگیرد وَ هدایا گلها

در چنین روزِ مهمّی سخن است از زن ها

بازهم صحبتِ گلها شده هرجا ، گلها

ز محبّت وَ وفاداریشان مردان خوش

زن بخواهد بکشد مرد به بالا  ، گلها

بی سبب نیست که مردان همه پابند گُلند

وَ شده  چشم و چراغِ دلِ آنها گلها

همه ی خوب وبد عالم و زن جفت همند

مثلِ ویرانه جهان بی رُخ زن ها ، گلها

چون بلا بوده ،خدا قسمت هر خانه کند

تا که درمان مرض کرده به سودا ، گلها

زن نباشد که جهان نیست ، خردمند کسی است

که بداند علل رشد جهان را گلها .

 

  • احمد یزدانی