می کنم آغاز با نامت سخن مفتخر بر نامِ نامیِ تو من
- ۰ نظر
- ۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۷:۳۱
ذرّه ای ھستم ، غباری کم ترین
روح و جان با حیرت عالم عجین
رو به سوی مقصد یارم روان
روزوشب فکرم شدہ جرم زمان
هرچه کردم نازل و کم بوده است
شادمانی های من غم بوده است
مات و حیرانم من از اندازه ها
کهنه هاو تازه ها و لحظه ها
تو تصوّرکن کسی در آفتاب
میدود، حیران و اطرافش سراب
چنگ بر هرجا زند او، واهی است
حق نخواهد نور هم گمراهی است
من همانم، در به در در این جهان
ذهن من درگیر دړ وزن زمان
مطمئن هستم چگالی دارد آن
دیدنش زیباست حالی دارد آن
زین سبب با بال فکرم راهیم
زیړ پا دریاست ،من هم ماهیم
شادمان یک دسته در هستی رها
غرق خورد و خواب ها و نازها
دسته ای دیگر، من و امثال من
نیست روشن حالشان و حال من
غرق بحر حیرت و دیوانه ام
گم شده در خویشتن در خانه ام
تا چه دارد بهر من خالق روا
هرچه آید پیش رو، آن باصفا
لطف او ھموارہ شامل ہودہ است
نور او روشنگړ دل بوده است
هرچه خواهد او، یقین آن می شود
زهړ تلخ از مهړ او جان می شود
ازهمین من راهیم سوی نگار
تا کجا؟ پایان پذیرد انتظار
هرچه کردم بود از لطف خدا
ذرّہ ای کوچک کجا و ادّعا
حال من راھی ورہ در روبرو
می روم ، شاید ببینم روی او
خون پائیز است در رگهای بارانِ بهار
ره بسویِ ناگزیر است این خـراب آبادِ زار
گل به همراهِ طراوت قاصد پژمردگی است
باغبانِ روزگار از حال و روزش بیقرار
گر به دستِ عاشقی تقدیمِ معشوقش شود
خاطراتش ماندگاراز عاشقی ها و قرار
هست دنیا مزرعه ما کشتکارانش همه
وقت خرمن میشود پیدا ثمر از کشت و کار
بین راه و قهوه خانه این جهانت را ببین
زندگی مرگ است ، این دنیا سرایِ انتظار.