اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

 

نور خدا

 

گفتگوئی شنیدم از دو جنین

چون تلنگر مرا بخود آورد

با زبانی که ساده بود اثبات

بر وجود خدای سبحان کرد

 

اوّلی رو به دوّمی پرسید

زندگی را تو در گمانت هست؟

بعد از زایمان چه وضعی هست؟

اعتقادی به آن جهانت هست؟

 

دوّمی خنده کردو پاسخ داد،

جای بازی و خواب حتماً هست

ممکن است با دهن غذا بخوریم

راه با پا و کارهم با دست

 

پاسخ آمد که ،این چه حرفی هست

بندِ ناف است و جفت راهِ غذا

هست اگر زندگیِ بعد از این،

هیچکس برنگشت ،نگفت چرا؟

 

پاسخش را شنید شاید هم

پدرو مادرو جهان دیدیم

اوّلی گفت خوش خیالی تو

ما ندیدیم ، یا که نشنیدیم

 

هرچه هست یا که نیست اینجا هست

ما که چیزِ دگر نمی بینیم ،

اگر اینها که گفته ای باشد

کو؟ کجا هست؟ ماکه خندیدیم ،

 

دوّمی گفت اگر توجّه کنی

همه جا حاکم است دستِ خدا

چشمِ دل را اگر کنی روشن

بشنوی تو صدای پایش را

 

گفتگو را شنیدم از دو جنین

با تفکّر از آن تکان خوردم

این جهان را چو مزرعه دیدم

ذهن را تا به نورها بردم.

 

 

 

  • احمد یزدانی

زیباست حق وَ به او دل سپرده ام

حق جلوه ایست به نورو برابر است

دریای فرصت برباد رفته ام

از من خدا عصبانی و مضطر است

اینجاست مدّعی گُل سپاهِ خار

هر ریشه دار به سوگ برادر است

دیوانه ام من و از عقل فارغم

آئینه راست بگوید چو کافر است

خواهش بریش من خسته جان نخند

این حرفها همه از عمق باور است

هرچند در نظرت پخمه آمدم

این روزگار بدو پخمه پرور است

دارم امید بیاید زِ غیبتش

چشم خیال به مهرش منوّر است.

  • احمد یزدانی

 

بهار گیلان

آمد به سراپرده ی گل بوی بهار

خوشحال شد از بوی بهاران بسیار

سر را به درآورد که بادی بخورد

بوده است حسود بادو سرما در کار

ترسید که پژمرده شود از طوفان

سلطان بهار دیدش او را به نظار

دستی به سرش کشیدو بوسید او را

این بوسه نمود یک از او را به هزار

بر غنچه نشست و شادمانیها کرد

این است نتیجه محبّت و وقار.

 

  • احمد یزدانی

 

در سبد روی نیل موسی بود

همه اطراف او پر از وحشت

کاخ فرعون مقصد آخر

تا رسالت ردا شود بر رخت

همه بر قتل او کمر بستند

همه از مرگ او سخن گفتند

چون قضا را نمی پسندیدند

بر قَدَر بسته دیدگان را تخت

آسیه* دید چون سبد در نیل

امرِ آوردن سبد را داد

تا در آن یافت کودکی زیبا

دل به موسی سپرد او سرسخت

کُلثُمِه*گفت میشناسم من

آن کسی را که شیر خواهد داد

چون تعلّق گرفت امر خدا

مادر آمد به کاخ و یارش بخت

دخترِ لاوی ابن یعقوب* است

او یوکابِد* وَ مادر موسی

داد شیرش به کودک دلبند

کور شد چشم طاغی بدبخت

عشق مادر وجود فرزند است

بارها زنده شد سپس مرده است

رشد کردو بزرگ شد موسی

تا شدند قوم او از او خوشبخت

هرکجا عشق حاکم است آنجا

می رساند خدا کمکها را

گشت موسی کلیم حضرت حق

پای بندِ رسالت خود سخت

کوهِ طور است و رازِ دل گفتن

گوش جانش شنید ده فرمان*

امّتی را چو سایه شد بر سر

حق نگهدار سایه بادو درخت.

احمد یزدانی

کوتوال 

پانوشته:

آسیه =همسر فرعون

کُلثُمه = میریام (کُلثُم)خواهر موسی

لاوی ابن یعقوب= پدر عمران پسر اسحاق پسر ابراهیم

یوکابد = مادر موسی

ده فرمان = پایه شریعت قوم یهود

  • احمد یزدانی

شکر خدا که میهن آزاد و سربلند است

نام قشنگ ایران ،تا کهکشان بلند است

کوروش بخواب راحت ای مهر آریائی

حاکم به کشورِ ما امنیّتی رَوَند است

چون تهمتن جوانان غرّنده و غیورند

دارا اتم شکافد ، سارا عزیز و قند است

کارون رونده و پاک دستی گشاده دارد

ضحّاک در دماوند در قیدو حبس و بند است

بیگانه جا ندارد در سرزمین یزدان

اروند جاری و رام، البرز ارجمند است

دریایِ مازنی ها، کانونِ دلبری ها

هرکس رود به ساحل ،خشنودو بهره مند است

پرچم در اهتزاز است ، اوج نماد وحدت

هرکس نخواهدازکبر،خودخواه وخودپسنداست

شیرو شغال شاهان در گور خود رها شد

بر مرده بیش گفتن مکروه و ناپسند است

بخشیده اند اگر از خاک تو مستبدّان

ملّت از آن سخاوت همواره دردمند است

دیو سفید نخوت در غرب آرمیده

چشمش به ثروت ما ، طمّاعِ مستمند است

شاهان و خواب اُختند ، راحت بخواب کوروش

در هر وجب از این خاک گردانِ زورمند است

سکّوی موشکی چون آرش در انتظار است

تیروکمان  به دستش ، برشانه اش کمند است .

  • احمد یزدانی


 یا حسین ابن علی ، دلبستگانت آمدند

یا حسین ابن علی، وابستگانت آمدند
از تمامی جهان بر سر زنان، سینه زنان؛
عاشقانت ، پاکبازان ،اخترانت آمدند
گوئیا شصت ویک هجری رسید از گرد راه
گفتی هل من ناصر آقا شیعیانت آمدند
عشق تو در خونشان مثل هوای زندگیست
تو ندا دادی و از دردی کشانت آمدند
تو تمام هستی ما مستی ما یا حسین
خنده کن سالارما ، گریه کنانت آمدند
چشم دنیا خیره شد بر زائرانت یا حسین
گوئیا از برکه ها نیلوفرانت آمدند
تو امام ما و ارباب تمام کائنات
حاکم دلها شمائی ، نوکرانت آمدند
نینوا غرق عزا غرق غم جانکاه تو
دید با چشمان خود کرّوبیانت آمدند
گفت یزدانی به راه شیری عشّاق تو
یک ستاره از دل صد کهکشانت آمدند .

  • احمد یزدانی