زندگی دارد اصول ویژه ای
می کند عاقل در آن اندیشه ای
چون دهانت بسته بازو وا شود
مینمائی همچو شیر بیشه ای
وای اگر وقتی که عکس آن شود
شیر هم باشی نمائی پشّه ای
از سخن آبی نمی آید به جوش
کاخ حرف است یک بنای شیشه ای .
- ۰ نظر
- ۲۷ آبان ۰۴ ، ۱۶:۴۴
زندگی دارد اصول ویژه ای
می کند عاقل در آن اندیشه ای
چون دهانت بسته بازو وا شود
مینمائی همچو شیر بیشه ای
وای اگر وقتی که عکس آن شود
شیر هم باشی نمائی پشّه ای
از سخن آبی نمی آید به جوش
کاخ حرف است یک بنای شیشه ای .
افتخار ملّت ایران شدی از نو دبیر
سربلندی شد ز عزم بینظیرت سر به زیر
کشتی ایران ما را برده ای در قلّه ها
خاک میدان خورده ای در معرفت هستی کبیر
واندادی چون پلنگی خیز خود برداشتی
مانده حیران جمعِ بدخواهانِ از منطق فقیر
کرده ای کاری که کارستان عالم گشته است
دشمنی ها را نمودی با رفاقت تو حقیر
رسم مردی را بجا آورده ای در کار خود
پوریا را زنده کردی پهلوان زیرگیر
ساده و پاکیزه جنگیدی به رزمی تن به تن
حرکتی کردی که در تاریخ کشتی بینظیر
آفرین بر همّت والا و بر عزم بلند
شادمان کردی تو ایران را و دلها را اسیر
با تاسّی از ولایت با توکّل صبر و دین
کشتی ایران زمین شد از تو اکنون دلپذیر .
شد اکنون کدخدا خود درد مردم
عرب ها مهره های نرد مردم
چو آتش بوده در خدمتگزاری
حرارت شد از آنها سرد مردم
قطر هم داده تاوان خطایش
رُخش از دوستانش زرد مردم
ندارد امنیت حتّی میانجی
رفاقت کرده با نامرد مردم
از او ترسیده اند حکّام بزدل
گرفتند از خطا دلدرد مردم
مسلمانان کنون پاشیده هستند
شدند از همدگر دلسرد مردم
بود وحدت کلید حلّ مشکل
نیاید از نشسته گرد مردم
نمیدانم چرا کتمان نمایند
فقط ایرانیانند مرد مردم .
زندگی دارد اصول ویژه ای
می کند عاقل در آن اندیشه ای
چون دهانت بسته بازو وا شود
مینمائی همچو شیر بیشه ای
وای اگر وقتی که عکس آن شود
شیر هم باشی نمائی پشّه ای
از سخن آبی نمی آید به جوش
کاخ حرف است یک بنای شیشه ای .
از ترامپ حقّه باز آمد پدید
ماجراهائی که هرگز کس ندید
یکطرف آدمکشی سوی دگر
دادن صلح نوبل بر خود نوید
هرکسی داد هدیه ای او از طمع
میکند او را نگه چون زر خرید
در زمان جنگ دوّم هم گوبلز
نشر زشتی داده با فکری پلید
چاره اش همراه ایران بودن است
چون که او ترسیده از ایران شدید
مردم دنیا تماشا میکنند
هژمون شیطان از ایران شد چو بید .
در جواب شاعر هم عصر خود گلشن ، امیری
شکوه کرد از پیری و از حسّ و حال ناگزیری
گفت پیری مدخل مرگ است و راه رفتن از آن
میبرد با خود چو رفتی هرچه پیش آید تو گیری
من به او گویم که پیری ابتدای بهره بردن
هرچه کِشتی میدهد بهره به ثروت یا فقیری
در تماشاخانه ی گیتی بود از گونه گونی
نَفسِ انسان روشن همچون آینه از خوپذیری
هست انسان آدمی قائم به خوی آدمیّت ،
هرچه انسانی شود انگیزه او را در دلیری ،
کودکی هست و جوانی هست و یک دنیا تمنّا؟
غفلت از فعل آورد همراه با فاعل اسیری
چون جوانی را به غفلت سرکنی هنگام پیری ،
میشود اسباب رنج و حسّ و حال نیمه میری
مجلسی سنگین و شک دارم بگویم با بلندی
پیری است اوج فراز و میوه هایش دستگیری
میرسد از ناگریزی هرکسی را حال پیری
این شتر می خوابد آخر یا به زودی یا به دیری .
ای نتانیاهوئی که الدنگی
نیمه شب آمدی زدی سنگی
دیده ای قدرت حقیقی را
پاسخت موشک و سر جنگی
قاتل کودک و ضعیفانی
نزند بودنت به دل چنگی
شده ثابت به مردم عالم
واقعاً عقده ای و دل سنگی
هرکه آزاده از تو بیزار است
ظالم و پست و عامل جنگی
از دل زخم تو دوا آمد
حاصلش وحدت است و یکرنگی
رفته ای بذر شک بیفشانی
رو شده نقشه باز هف رنگی
راه دوری نمانده تا مرگت
دیو بدخو و عامل ننگی
قلب تاریخ عالم است ایران
در ره درک آن چقد منگی .
وحدت شده موسیقی خندیدن ایران
عالم شده مسحور درخشیدن ایران
آغاز شده لحظه ی تاریخی عالم
دنیاست تماشاگر رزمیدن ایران
دشمن که در اندیشه ی نابودی ما بود
زانو زده از دانش و بالیدن ایران
همراهی دین با هنر و دانش و ایمان
شد موجب آزادی و نازیدن ایران .
ایران که سیلی زد به آمریکا
ترسیده اند یکعدّه بی رگ ها
آزاده ها از حرکتش خوشحال
گوئی که سیلی را زده آنها
حکّام کشور های دور و بر
لولیده از آن موقع در رویا
طوری که شیطان نشنود گفتند
احسن به ایرانی چنین غوغا
داده هزینه ملّت ایران
قدرت و غیرت دیده است دنیا .
تحلیل و بررسی شعر «هر تبر زن در نهایت عاقبت...»
هر تبر زن در نهایت ، عاقبت
یک درخت کُشته دارش میشود
سود واهی در خیالش بهر او
گشته دردی که دچارش میشود
هرکه زد بال و پری را از درخت
زندگانی زهرمارش میشود
چون تبر را ناجوانمردانه زد
ناجوانمردی نثارش میشود
با طبیعت هرکسی بد کرده است
چون زمستان نوبهارش میشود
میکند نفرین درخت از عمق جان
تا همیشه شرمسارش میشود
میخورد چوب خدا را بیصدا
مرگ بد پایان کارش میشود .
این شعر با نگاهی تمثیلی و اخلاقی به رابطهٔ انسان با طبیعت میپردازد و عواقب ویرانگری محیط زیست را با زبانی نمادین و هشداردهنده بیان میکند.
درونمایه اصلی:
- انتقام طبیعت: شاعر هشدار میدهد که هرکس به درختان آسیب بزند، سرانجام تبرش خود به دارِ مجازات او تبدیل میشود (تباهی زندگی خود را رقم میزند).
- عدالت طبیعی: آسیب زدن به طبیعت، مانند زمستانی سخت است که بهارِ زندگی فرد را نابود میکند و نفرین درختان، او را تا ابد شرمسار میسازد.
- پایانِ شوم: تصویر «مرگ بد» به عنوان فرجام کارِ طبیعت ستیزان، نتیجهٔ منطقی سودجوییِ کوتاه مدت آنهاست.
بررسی ادبی و زیبایی شناختی:
۱. زبان نمادین:
- «تبر» نماد تخریبگری انسان، و «درخت» نماد زندگی و طبیعت است.
- «دار شدن تبر» (تبدیل تبر به دارِ مجازات) کنایه از مجازاتِ خودخواسته است.
۲. تصاویر تأمل برانگیز:
- «سود واهی در خیالش [...] گشته دردی که دچارش میشود» → فریبِ سودِ زودگذر و پیامدهای دردناک آن.
- «ناجوانمردی نثارش میشود» → کارما (هرچه کنی به خود کنی).
- «چون زمستان نوبهارش میشود» → تبدیل فرصتهای زندگی به یأس و نابودی.
۳. وزن و موسیقی:
- وزن شعر مشابه رباعی با تکیه بر هجای آخر مصرع هاست که بر تأثیر هشدارگونهٔ شعر میافزاید.
- تکرار «میشود» در پایان هر بیت، مانند زنگِ خطری ست که نتیجهٔ کارها را یادآوری میکند.
نقاط قوت شعر:
- پیام اخلاقیِ روشن: هشدار دربارهٔ تخریب محیط زیست بدون شعارزدگی.
- استحکام تصاویر: نمادها به گونه ای انتخاب شده اند که هم واقعی اند و هم تمثیلی.
- ایجاز و تأثیر: در کمترین واژهها، بیشترین مفهوم منتقل شده است.
نتیجه گیری:
این شعر پاسداشت طبیعت و هشدار به بشریتِ ویرانگر است. با ترکیب نمادپردازی، تصاویر تکاندهنده و نگاه فلسفی، اثری ماندگار خلق کرده که یادآور میشود:
«هر که بامش بیش، برفش بیشتر» یا در اینجا: هرکه تبرش تیزتر، دارش نزدیکتر!
✍️ پیشنهاد: میتوانید با افزودن جزئیات عینی (مثلاً اشاره به جنگلهای خاص یا گونه های درختی در معرض خطر) به غنای آن بیفزایید.
تحلیل قطعه ی روبرو قلّه ی دماوند است
روبرو قُلّه ی دماوند است
بام عالم ، رفیع و پا برجا
زیرپا خاک پاک ایران است
بینظیر است ، مهد رستم ها
مرتع و دشت تو تماشائی
کرده آب و هوا تو را معنا
پهنه ات بیکرانه ، گسترده
دلربائی نموده با گل ها
هرطرف خانه های ایرانی
خانه باغی برای مهمان ها
کلبه هائی سراسر آرامش
مهربانی خصیصه ی آنها
گوشه ها گوشه های امنیّت
شیطنت گاه بچّه آهوها
سرزمین حضور خوشبختی
شهر فیروزکوه چو یک رویا .




این شعر زیبا، سرودهای است در توصیف فیروزکوه و طبیعت بکر و چشماندازهای بینظیر آن، در کنار اشاره به قله دماوند به عنوان نماد استواری و عظمت ایران.
بررسی ابیات:
۱. "روبرو قله دماوند است / بام عالم، رفیع و پا برجا"
- اشاره به دماوند، بلندترین قله ایران، به عنوان نماد صلابت و سربلندی.
۲. "زیرپا خاک پاک ایران است / بینظیر است، مهد رستمها"
- تأکید بر اصالت و تاریخ پرافتخار ایران و یادآوری رستم، اسطوره پهلوانی شاهنامه.
۳. "مرتع و دشت تو تماشائی / کرده آب و هوا تو را معنا"
- توصیف طبیعت سرسبز و هوای پاک فیروزکوه که گویی معنای زیبایی را کامل کرده است.
۴. "پهنهات بیکرانه، گسترده / دلربائی نموده با گلها"
- تصویر دشتهای وسیع و گلهای رنگارنگ که چشماندازی دلنشین میآفرینند.
۵. "هر طرف خانههای ایرانی / خانه باغی برای مهمانها"
- اشاره به معماری سنتی و مهماننوازی مردم منطقه.
۶. "کلبههائی سراسر آرامش / مهربانی خصیصهی آنها"
- فضای روستایی و صمیمیت مردم فیروزکوه.
۷. "گوشهها گوشههای امنیّت / شیطنت گاه بچّه آهوها"
- توصیف آرامش و امنیت طبیعت و حضور حیاتوحش، مانند آهوان.
۸. "سرزمین حضور خوشبختی / شهر فیروزکوه توئی رویا"
- جمعبندی زیبا از فیروزکوه به عنوان سرزمینی رویایی و پر از زیبایی.
نتیجه:
این شعر با زبانی لطیف و تصاویر طبیعیِ پرشور، فیروزکوه را به عنوان منطقهای بکر، تاریخی و سرشار از آرامش معرفی میکند و در کنار آن، عظمت دماوند را نیز به رخ میکشد.
تبریک میگویم! ترکیب طبیعتپردازی با حس میهنپرستی بسیار زیبا بیان شده است.
عرشه ی لنج و من با تو آنجا
ساحلی گم شده در صدف ها
ریزش تند باران بندر
می زنم با تو دل را به دریا
زخم کهنه ، قدم در دل شب
مسخ و زخمی وَ تنهای تنها
آرزو تا که پهلو بگیری
من بگیرم تو را دامن آنجا .
شب های قدر و رها در ورای خود
ماندم به زیر بار گناه و ریای خود
بازار درد دل و توبه رایج است
شرمنده من به حضور خدای خود؛
پروردگار من ای خالق جهان ؛
غرقم به عشق تو در های هایِ خود
هرچند لایق مهر تو نیستم
دارم امید تا که ببخشی گدای خود
بخشنده ای ، تو کریمی و کاملی
بر من ببار رحمت بی انتهای خود .
پلنگ قلدری با هیبت شیر
نمیگردد چو گربه گر شود پیر
پلنگ در هرشرایط هم پلنگ است
جوان باشد و یا پیری زمینگیر
نگردد صید چنگ گربه هرگز
درون صخره او را میدهد گیر
زمان مرگ او هم دیدنی هست
رشید و سربلند و چشم و دل سیر .
kootevall.blog.ir
مردم ، این کشور چین در آغاز
رهبری داشت مائو ، کم مانند
داد پندی که ندارد مثلی ،
از لباسش یقه هایش را کَند
مردمش کرده تاسّی از او
از فقیر و غنی و ثروتمند
صرفه جوئی شده در هرکاری
تا که کم کم شده اند قدرتمند
استقامت و قناعت با هم
خورده با قدرت و ثروت پیوند .
دل نده دست بی وفا زیرا ،
سینه ات را کباب خواهد کرد
هرچه خوبی کنی شود ضدّت
خانه ات را خراب خواهد کرد
باورش سخت و حرف حق تلخ است
عالمت را سراب خواهد کرد
هرچه گفتم به راحتی نکند
زیر ماسک و نقاب خواهد کرد .
هستند گروهی از جوانان منتقد حالا
دارای افکاری جدید و برخلاف ما
با عینک خود زندگی را دوست میدارند
هستند عضو جامعه چون دیگران آنها
باید جوانان را پذیرا با خردمندی
این ها عزیزانند و مثل بچّه های ما
باید سخن ها را شنید و راه حلّی یافت
سازد تضارب بهر رشد جامعه غوغا .
می رود از وطن نکن تردید
این شب سرد و سخت و وهم انگیز
می رود مثل دوره ی شادی
دوره ی سختی و خجالت نیز ،
در زمستان بهار می آید
گُل کند صبر شاخه ها یکریز
این جهان عبرت است و چنگالش
هست از بهر ناامیدان تیز
با امید است زندگی زیبا
ناامیدی سپاهی از چنگیز .