اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهان» ثبت شده است

از ایران جان جهان بهتر ندیده
بُوَد هرگوشه از خاکش پدیده
زند آتش بجان ، احوال مردم
که از تبعیض نامردم چشیده
بگورش رفته آسایش و راحت
نمای خنده از لبها پریده
اگرچه نصف عالم دشمن اوست
برایش نقشه های بد کشیده
ولی نسل غیورش با رشادت
سروده از شجاعت ها قصیده
نرفت در زیر بار دشمنانش
شده فولاد سخت و آبدیده
نبرده بهره از رنج و تلاشش
خیانت در دلش با غم خلیده
از آنجائی که انسان وقت زادن
شود با گونگونی آفریده
چه خوب است تا که هرنسلی بدستش
شود نقّاشی رشدش کشیده
بُوَد خیر و صلاح ویژه در آن
اگر حکّام عصر آن را شنیده
هر آن امری که بر خود ناپسندند
برای هیچکس آن را ندیده
نخواهند هیچکس را نوکر خود
نخوانند خویشتن را برگزیده
بپرسند از نظرهای جوانان
جوانانی که میهن پروریده
اگر چه عالمی در گیرو دار است
صداقت از جوامع پرکشیده
ولی ایران و ایرانی رشید است
هزینه داده در راه عقیده
اگر از رفته ها عبرت بگیریم
اگر از دست خودخواهان رهیده
بهمراه خرد با سعی و کوشش
ز باغ سعی و دانش میوه چیده .

  • احمد یزدانی
تنم به جاده و دل در مسیر طولانی
هوای اهل قبور و شب زمستانی
پیاده راهیم از لابلای خاطره ها
برای خواندن یک فاتحه و قرآنی
چه چشمهای براهی ، چه نازهای نگاهی
غبارِ حسرت و از دل برآمدن آهی
نشسته تَک تَکِشان در میان چشمانم
چه گورهای سخنگوی مردم ماهی
نگاه من شده مبهوت قبر یارانم
برای رفتن یاران غمین و گریانم
حدوث رابطه با این جهان به موئی بند
گسسته میشود آن با نسیم و میدانم
اگرچه راه دهان بسته ،چشم دل باز است
کنش و واکنشِ هستی است و یک راز است
شنیده ام که سروشی از آسمان میگفت
پرنده مردنی و جاودانه پرواز است .
  • احمد یزدانی




  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۲۹
  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

در این جهان که بشر رو به قهقراست
هر ادّعای بدون سند خطاست
اکنون جوان که ندارد امید و عشق
یا پای منقل و یا نشئه در فضاست.

  • احمد یزدانی

حیاط خلوت پائیز در زندان سلام آقا
تو پرسیدی که آیا آسمان تنها به یک رنگ است
سوالت را جوابی نیست سرها در گریبان است
میان گولّه ی برفی انسانها کنون سنگ است
دورنگی حاکم است و سادگی مطرود و سرگردان
حیاط خلوت پائیز در زندان خرد ننگ است
زبان بازان حکومت می‌کنند و عاقلان خاموش
جهان درگیر با حکّام اهل مکر و نیرنگ است
صداقت را خریداری نباشد مفت و ارزان است
خیانت طالب بسیار دارد سخت پر رنگ است
حیاط خلوت پائیز در زندان سخن کوتاه
حیاط خلوت پائیز در زندان جهان هنگ است .

  • احمد یزدانی

عزیزان عمر ما کوتاهه کوتاه
سر راهه همه یک چاهه یک چاه
بسویش ما شتابان می شتابیم
سرانجام جهان یک آهه یک آه .

 

.

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۱۹:۱۵
  • احمد یزدانی

من عقربم از قاف زمان آمده ام

در پنجم آبان به جهان آمده ام

افتاده و برخاسته ام در همه عمر

از وضع زمانه ام به جان آمده ام .

  • احمد یزدانی

رفتی و یاد تو شد فسانه

آتشت در دلم جاودانه

تا نیائی نمی گیرم آرام

میکشم از شرارت زبانه

شعله ور در گدازم شب و روز

شکوه ام یکسره از زمانه ؟

زندگی بی تو رنج و عذابه

تو نباشی چو زندان جهانه .

  • احمد یزدانی

این جهان هفت آسمان دارد وَ رو

هرکدام از آسمان‌ها غرق سو

روی اوّل از خوشی‌ها دلخوشی

می‌رسد هرکس نماید جستجو

روی دوّم ، ناخوشی ،اندوه و درد

مثل چاقو می رود در جان فرو

روی سوّم تندرستی ، عافیت

دارد هرانسانی آنرا آرزو

رویِ چارُم کامیابی از زمان

بهره بردن از فضاهای چو مو

روی پنجم بخشش و آمرزش است

چشم پوشی از جفاهای مگو

رویِ شش باشد محبّت ، احترام

از برای هربنی نوعی نکو

هفتمین رو رد شدن از هر بدی

درگذشتن از بدِ بی آبرو

از خدا خواهم که یاران ، دوستان

بوده دائم بندِ یک را روبرو

دور باشند از فرازِ بند دو

سوّمین را داشته بی جستجو

چهارمین رو در مسیر هرکسی

پنجمین باشد براشان خلق و خو

بند شش را میکنم تقدیمتان

احتراماتی که اخلاق است و خو

بند هفت را از شما دارم طلب

از بدی‌هایم گذر بی گفتگو

ای عزیزان عمر کوتاه ، وقت تنگ

با عمل انسان شود با آبرو

بی عمل هرکس درختی بی بَر است

می‌شود آتش سرانجامِ چو او

دور باید بود از نفس و هوی

هرکسی خواهد سبکبالی چو قو.

#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی
گاهی خشایارم که یونان را نگیرم هیچ
گاهی چنان سلطان حسینم ،پست وبیمارم
نادر به هندم من و گاهی ایلِ قاجاری
ضدّو نقیضم من وَ در بند و گرفتارم
باشی اگر بانو جهان را فتح خواهم کرد
در غیبتت هیچ و خطاکار و خودآزارم .

  • احمد یزدانی