اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۲۳ ب.ظ

از گروه هنر و بوده توقّع از ما

از گروه هنر و بوده توقّع از ما
کرده در وقت خطر مردم خود را بیدار
حال ما بد و بدی ها چو شد از ما عنوان
خوانده ما را به غضب مهره ای از استکبار
بد عمل کرده و مردم شده چون بازیچه
عقل کُل ها شده خود دشمن خونی ، غدّار
جای اصلاح خرابی و نجات میهن
شده بر گُرده ی ارباب تذکّر آوار
آن کسانی که نماینده ی مردم بودند
مدّعی گشته به مردم و چو باری بر بار
متّهم کرده به اینکه همه دشمن هستند
جای تدبیر و خرد کرده عمل چون بیمار
غالب مردم ایران به وطن غمخوارند
کیسه بیمار و گرفتار گرانی ، بیکار
درد داریم خدایا به که باید گفتن
که نگوید شده ای دشمن مردم ، بدکار
جرممان بوده که تبیین حقیقت کردیم
بوده ایرانی و بر میهن زیبا غمخوار
در خطر غوطه ور و راه تنفّس بسته
تا زمستان نرود نیست بهاری در کار .

  • احمد یزدانی