اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۲۵ ب.ظ

یک شب جمعه ی دگر باشد

یک شب جمعه ی دگر باشد

چشم اموات سوی در باشد

تا ملاقات کرده از آنها

هر که را چشم دل به سر باشد

رفتگان رفته اند و مارا نیز

عاقبت پا در این سفر باشد

هرکه باشی ، تو را سرانجامت

بالش از خاک زیر سر باشد

ارزش فاتحه و قرآن را

داند آنی که معتبر باشد

رزق خود را فرستد از قبلش

هر که را حاصلی به بر باشد

رفتنی ، هرکه آمد اینجا چون ،

می رود هرکه در گذر باشد.

  • احمد یزدانی