اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۲۷ ب.ظ

نمیخواهم بجز دیدار تو حاصل من از دنیا

نمیخواهم بجز دیدار تو حاصل من از دنیا

تمام آرزویم بودن با توست ای زیبا

من و باد هردو درگیرت شده با صد گرفتاری

من از چشم تو سرگردانم او از دست تو رسوا

شدم مجنون و پابند تو امّا باد بیچاره

شده مسحورِ بوی تو و حیران در دل صحرا

نمی بینی چرا عشّاق خود را در پریشانی؟

که در زنجیر گیسوی تو غارت میشود دلها

زِ هر موی تو جان ، گیسوی تو جانها برانگیزد

مکن گیسو پریشان تا نگردد بیش از این غوغا

نمیدانم که آیا میشود روزی بیاسایم؟

به محراب دو ابروی تو من راحت و بی پروا؟

  • احمد یزدانی