اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۴۹ ب.ظ

عزیز من که شدی عازم به کرببلا

عزیز من که شدی عازمِ به کربُبلا

مواظبی نشوی خارج از حدودِ وفا؟

برای یاری حق میروی و یا اینکه ،

اسیرِ موج زمان گشته ای شما حالا؟

چه فرق میکند آن کربلا و اکنون جز 

زمان ، که فاصله انداخت در میان شما؟

گمان کنی که اگر بوده باشی آن دوران

جواب داده به فرمان سیّدالشّهدا؟

میان خیل سپاه یزید یک خولی

و یا که حُرّ سپاه حسین در آنجا ؟

  • احمد یزدانی