شعله ات افتاده در انبار کاهم بارها
آتش مهر تو سوزانده مرا بسیارها
ناامید از سردی عشق تو چون دیوانگان
میزنم در خلوتم از دوری تو زارها
دوستت دارم و با یاد تو شادی میکنم
دلهره با تکنوازی می دهد آزارها
مثل ماری می گزد درد حضورش جان من
کرده روحم انتحار از سختی پندارها
طاقت دوری ندارم رحم کن زیبای من
خاطراتت می گزد روح مرا چون مارها
دلخوش هستم من به دیداری که گفتندعاشقان
می رسند آخر به یکدیگر دل و دلدارها
#احمد_یزدانی
kootevall.blog.ir
- ۰ نظر
- ۰۴ آبان ۰۲ ، ۱۴:۰۲