به خاک میهنم مشهور هستی
ز زشتیهای دوران دور هستی
تو ای فیروزکوه ای شهر زیبا
کُنام عاشقان نور هستی .
- ۰ نظر
- ۲۷ شهریور ۰۴ ، ۰۴:۵۵
به خاک میهنم مشهور هستی
ز زشتیهای دوران دور هستی
تو ای فیروزکوه ای شهر زیبا
کُنام عاشقان نور هستی .
کشتی خلقت به طوفان داده دست
عالم از طغیان و عصیان خسته است
بار خود را شب ز خون روز بست
عزّت از بودن روابط را گسست
گُم شده در نقشه ها اقلیم روز
هرطرف آزادگان در ساز و سوز
اهرمن خوشحال حاکم بر جهان
در کمینگاه فریب مردمان
میرسد از ره محمّد ، حق پرست
او امین ، انسان خاص و ویژه است
بوده عالم غرق جهل و خودسری
داده خالق کسوت پیغمبری
شد رسول مهربانی در زمین
بر جهان با خُلق و خوی خود نگین
کرده عمق مطلب حق را ادا
بیخدائی از تلاشش شد فنا
پهنه ی عالم دگرگون شد از او
کافری مقهور و افسون شد از او
سلطنت دارد هرآنکس بنده است
خوش بجانی کز محبّت زنده است.
شد اکنون کدخدا خود درد مردم
عرب ها مهره های نرد مردم
چو آتش بوده در خدمتگزاری
حرارت شد از آنها سرد مردم
قطر هم داده تاوان خطایش
رُخش از دوستانش زرد مردم
ندارد امنیت حتّی میانجی
رفاقت کرده با نامرد مردم
از او ترسیده اند حکّام بزدل
گرفتند از خطا دلدرد مردم
مسلمانان کنون پاشیده هستند
شدند از همدگر دلسرد مردم
بود وحدت کلید حلّ مشکل
نیاید از نشسته گرد مردم
نمیدانم چرا کتمان نمایند
فقط ایرانیانند مرد مردم .
ترامپ حقّه باز اکنون رئیس جمهور آمریکاست
سرانجام بشر با اینچنین دیوانه ای پیداست
جهان شد شعله ور از کرده هایش او به دنبال
شکار یک نوبل با خنده بر ریش همه دنیاست .
وطن، فیروزکوهی با مسماست
همیشه پرچمش در اوج برپاست
جوانمردان به این مردم بگویید
نشان غیرت ایران همین جاست
اسیر این زمین و آسمانم
همیشه عاشق این مردمانم
تمام روح من فیروز کوهیست
من از این آب و این خاکست جانم
از این اقلیم خوش نام و نشانم
به روی خاک آن دُر می فشانم
از اینجا نیست جایی با صفا تر
من از فیروز کوهی جاودانم
صفا دارد کران تا بیکرانش
شرف می پروراند آب و نانش
تمام عمر می خواهم ببالم
به فیروز کوه خوب و مردمانش
خمار این دیار با شکوهم
ز دیدارش ببالد جسم و روحم
منم چون مردمان باصفایش
همیشه عاشق فیروزکوهم
سرم را روی بالینش گذارید
تنم را از وجودش بر ندارید
چو روزی روح من پر زد ز جسمم
مرا یک گوشه در خاکش سپارید .
گل ز زیبائی خود در همه عمرش لرزید
زخم عاشق کشی و داس خیانت را دید
چون به گلدان اسارت سفرش شد آغاز
به رخ قاتل خود با دل خونین خندید .
در میان بزم رندان نیست حرفی از خطا
دختر رز با سیه مستان برقصد با حیا
چونکه میبیند ز نقش خویش هرکس روی آب
نقش زیبا میکند زیبائیش را برملا .
زندگی دارد اصول ویژه ای
می کند عاقل در آن اندیشه ای
چون دهانت بسته بازو وا شود
مینمائی همچو شیر بیشه ای
وای اگر وقتی که عکس آن شود
شیر هم باشی نمائی پشّه ای
از سخن آبی نمی آید به جوش
کاخ حرف است یک بنای شیشه ای .
از ترامپ حقّه باز آمد پدید
ماجراهائی که هرگز کس ندید
یکطرف آدمکشی سوی دگر
دادن صلح نوبل بر خود نوید
هرکسی داد هدیه ای او از طمع
میکند او را نگه چون زر خرید
در زمان جنگ دوّم هم گوبلز
نشر زشتی داده با فکری پلید
چاره اش همراه ایران بودن است
چون که او ترسیده از ایران شدید
مردم دنیا تماشا میکنند
هژمون شیطان از ایران شد چو بید .
این ترامپ و این نتانیاهوی ناراضی
بوده در رویا و هر روزه زده سازی
گفته در جنگ روانی کرده ما غوغا
با کمک از باند امواج و زبان بازی
با نفوذ و شایعه با حربه ی جاسوس
کرده با نام وطن همچون پوکر بازی
چون که تکرار فراوان کرده شد باور
در حیاط خلوت خود کرده تکتازی
حمله کردند و شدند از پاسخ آن مات
خورده سیلی موش کور از پنجه ی بازی
چون که دیدند قدرت ایران و در رفتند
شد برای توسری خوردن سرآغازی
چون سندها رو شد و دنیا تماشا کرد
رفته در جلد کلک با جنگولک بازی
اینچنین است وضع دنیا مردم دنیا
گشته ایران بهر دزدان جهان رازی
مردم ایران به آنان داده اند پیغام
بوده این موشک که خوردید اوّل بازی
گامهای بعدی ما طور دیگر هست
میکند ما را فقط مرگ شما راضی .
از ایران جان جهان بهتر ندیده
بُوَد هرگوشه از خاکش پدیده
زند آتش بجان ، احوال مردم
که از تبعیض نامردم چشیده
بگورش رفته آسایش و راحت
نمای خنده از لبها پریده
اگرچه نصف عالم دشمن اوست
برایش نقشه های بد کشیده
ولی نسل غیورش با رشادت
سروده از شجاعت ها قصیده
نرفت در زیر بار دشمنانش
شده فولاد سخت و آبدیده
نبرده بهره از رنج و تلاشش
خیانت در دلش با غم خلیده
از آنجائی که انسان وقت زادن
شود با گونگونی آفریده
چه خوب است تا که هرنسلی بدستش
شود نقّاشی رشدش کشیده
بُوَد خیر و صلاح ویژه در آن
اگر حکّام عصر آن را شنیده
هر آن امری که بر خود ناپسندند
برای هیچکس آن را ندیده
نخواهند هیچکس را نوکر خود
نخوانند خویشتن را برگزیده
بپرسند از نظرهای جوانان
جوانانی که میهن پروریده
اگر چه عالمی در گیرو دار است
صداقت از جوامع پرکشیده
ولی ایران و ایرانی رشید است
هزینه داده در راه عقیده
اگر از رفته ها عبرت بگیریم
اگر از دست خودخواهان رهیده
بهمراه خرد با سعی و کوشش
ز باغ سعی و دانش میوه چیده .
فرشچیان افتخار ایران بود
قطعه الماس خاک خوبان بود
جان عاشق و روح پاکیزه
انعکاس مرام انسان بود
در دلش روشنائی امّید ،
باطراوت تر از بهاران بود
مثل فرهاد و تیشه ای دستش
قرص و محکم به پای پیمان بود
پنجه هایش زبانزد عالم
مرد پاکیزه تر ز باران بود
هجرت از خود مداوم و یک سر
رسم مشقی ز سوی جانان بود
بر وطن سینه چاک و جنگاور
تابلوهایش هنر در ایران بود
روح و جانش غرور ایرانی
عاشق هموطن و یزدان بود
شادِمانی و رنج او هر دو
هدیه ای از خدای سبحان بود
خستگی از وجود او خسته
مردی از تنبلی گریزان بود
در زمان مقاومت در جنگ
با قلم در کنار میدان بود
جنگ او مستمر و طولانی
قاضی او همیشه وجدان بود
با رفیقان نموده یکرنگی
زیر چتر نگاه یزدان بود
عاشق کشورش و آئینش
سایه سار کویر سوزان بود
هموطن را برادری غمخوار
غمگسار همه غریبان بود
با تمام فرود و بالائی
عاشق و جانفدای ایران بود
چون عصاره برای دانائی
راضی از کرده ها به دوران بود
لطف خالق همیشه با او بود
حافظ او به کوی رندان بود
با هنر داده است پیامش را
خون رگهای روزگاران بود
در دل خاک دور غربت ها
کرده کاری که رسم مردان بود
گرچه رفت ظاهراً از این دنیا
یک تلنگر برای انسان بود .
خونخوار وحشی را تماشا میکند دنیا
او را تمسخر میکند هر عاقل دانا
وقتی سخن از صلح میگوید ترامپ یعنی
عالم گرفتار تناقض گشته است حالا .
شب شود روشن به فرمانت ز نور
می کنی بینا به لطفت چشم کور
خلق کردی آدمی را با امید
نا امیدی می رود از تو به گور
عبرت از عالم به جویا داده ای
دردمندان را تو فرمودی صبور
شعله را تو چشم جادو می دهی
از تو آتش میشود راه عبور
عاشق هر گوشه ی دنیای تو
عاشق مخلوق تو از زشت و حور
کرده ای سهم مرا دیوانگی
تو توانائی بفرمائی فکور
راه تاریک مرا روشن نما
جان تاریک مرا کن غرق نور .
بهتر است فکر کودکانه کنیم
شادمانی بی بهانه کنیم
گفته خندیده دور هم باشیم
پایکوبی شادمانه کنیم
بهتر است ترک عادتی بکنیم
سوی یاران عنایتی بکنیم
با سخاوت و مهر و دلشادی
حال هم را رعایتی بکنیم
بهتر است در خیال هم باشیم
علّت عشق و حال هم باشیم
داده دستان به دست یکدیگر
سدّ راه زوال هم باشیم.
در جواب شاعر هم عصر خود گلشن ، امیری
شکوه کرد از پیری و از حسّ و حال ناگزیری
گفت پیری مدخل مرگ است و راه رفتن از آن
میبرد با خود چو رفتی هرچه پیش آید تو گیری
من به او گویم که پیری ابتدای بهره بردن
هرچه کِشتی میدهد بهره به ثروت یا فقیری
در تماشاخانه ی گیتی بود از گونه گونی
نَفسِ انسان روشن همچون آینه از خوپذیری
هست انسان آدمی قائم به خوی آدمیّت ،
هرچه انسانی شود انگیزه او را در دلیری ،
کودکی هست و جوانی هست و یک دنیا تمنّا؟
غفلت از فعل آورد همراه با فاعل اسیری
چون جوانی را به غفلت سرکنی هنگام پیری ،
میشود اسباب رنج و حسّ و حال نیمه میری
مجلسی سنگین و شک دارم بگویم با بلندی
پیری است اوج فراز و میوه هایش دستگیری
میرسد از ناگریزی هرکسی را حال پیری
این شتر می خوابد آخر یا به زودی یا به دیری .
سیدکریم خان امیری با شرافت بوده است
در بیان زشت و زیبا با صلابت بوده است
او امیر وادی افکار و عرفان و ادب
شاعری والا و استاد فصاحت بوده است
شد عجین با خون او نیکی و بخشیدن به مهر
لحظه های عمر او نوعی شهادت بوده است
مثل ابنایش برای مستمندان دلخوشی
روح بخشش در وجود او به شدّت بوده است
ساده مانند گل و ژرف همچو دریائی عمیق
او امیر سرزمین های کرامت بوده است
کرده در اشعار خود از روزگاران شکوه ها
هرچه گفت از روزگاران واقعیّت بوده است
گرچه دائم ناله دارد از گذشت روزگار
در مسیر بندگی اوج رضایت بوده است
داده از مال و منالش تا نبیند رنج کس
درد جانکاهش گزش های خیانت بوده است
من به چشمم دیده ام بخشندگی بر زارعان
دست بخشنده برای خان و رعیَت بوده است
عشق او اردیبهشت و فصل گلهای بهار
عاشق گل از برای خو و طینت بوده است
زیر چتر همّتش خوابیده مردانی بزرگ
شاهد نامردمی ها با رذالت بوده است
چشم امّیدش فقط درگاه ذات بارالا
از همین رو از خدا او را حمایت بوده است
با سرافرازی به دنیا آمد و فرخنده رفت
همنشینی با وجودش خیر و برکت بوده است
من حقیقت را نوشتم تا بماند یادگار
علّت این کار من تنها حمیّت بوده است .
گوشه ای از قدرت ما بوده است
پاسخ اشرار دنیا بوده است
حمله ی ایران به شیطان بزرگ
واقعاً دارای مبنا بوده است
نامه ها و بحث صحبت خدعه بود
نقشه ی حمله از آنها بوده است
در دفاع از خود نکرده کاهلی
کاهلی فرصت به آنها بوده است
کرده ایران صبر بسیاری ولی
دشمن نادان به رویا بوده است
شد جنایت با نفوذ و با ترور
هر شهادت ماشه ی ما بوده است
شد تلاویو همچنان ویرانه ای
دیده است هرکس که بینا بوده است
له شده صهیون به زیر ضربه ها
حقّه هایش سعی بیجا بوده است
گشته است ثابت که ضِرضِر از ترامپ
هارت و پورت بی مسمّا بوده است
در دل ایران زمین در وقت جنگ
نور آرامش هویدا بوده است
هر خبر از دقّت موشک چنان ،
بوی گلهای شکوفا بوده است
دیده دنیا همّت رزمندگان
حرکتی در سطح بالا بوده است
انعکاس قدرت ایرانیان
در قبال لطف مولا بوده است .
با توهّم نتوان ره به حقیقت پیمود
میکند آینه را گرد و غباری محدود
تا نسوزی نشوی چون می صافی بی غش
آتش هیزم تر بوده همیشه پر دود .
ای نتانیاهوئی که الدنگی
نیمه شب آمدی زدی سنگی
دیده ای قدرت حقیقی را
پاسخت موشک و سر جنگی
قاتل کودک و ضعیفانی
نزند بودنت به دل چنگی
شده ثابت به مردم عالم
واقعاً عقده ای و دل سنگی
هرکه آزاده از تو بیزار است
ظالم و پست و عامل جنگی
از دل زخم تو دوا آمد
حاصلش وحدت است و یکرنگی
رفته ای بذر شک بیفشانی
رو شده نقشه باز هف رنگی
راه دوری نمانده تا مرگت
دیو بدخو و عامل ننگی
قلب تاریخ عالم است ایران
در ره درک آن چقد منگی .