اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

شادی تو ، بوده است کوبیدنم

از غم دل ، در خودم پیچیدنم

من گذر کردم به سعی خود ز غم

ای خمار از راحت و آسودنم .

  • احمد یزدانی

حسودان روبرویت چون برادر

ولی در پشت سر مانند خنجر

بُوَد درمانشان دوری گزیدن

که در گنداب خود بوده شناور .

  • احمد یزدانی

غافلان از حاکمان عالمند

مثل ضحاک و نرون خون می مکند

سدشان تنها زبان قدرت است

هر ضعیفی را چو حیوان می درند .

  • احمد یزدانی

وقتی ترامپ لعنتی از صلح می گوید

جنگ جهانی سر به درب خانه می کوبد

پیران جبهه نکته ای را گفته اند با ما

شیطان جنگ هرگز از اسرارش نمی گوید .

  • احمد یزدانی

زندگی دارد اصول ویژه ای

می کند عاقل در آن اندیشه ای

چون دهانت بسته بازو وا شود

مینمائی همچو  شیر بیشه ای

وای اگر وقتی که عکس آن شود

شیر هم باشی نمائی  پشّه ای

از سخن آبی نمی آید به جوش

کاخ حرف است یک بنای شیشه ای .

  • احمد یزدانی

در میان بزم رندان نیست حرفی از خطا

دختر رز با سیه مستان برقصد با حیا

چونکه میبیند ز نقش خویش هرکس روی آب

نقش زیبا می‌کند زیبائیش را برملا .

  • احمد یزدانی

سکوت است و من شبهای زندان

شناور در گذشته ، رود دوران

کنم دست دعایم رو به خالق

خدایا از من انسانی نرنجان .

  • احمد یزدانی

خنجر پشت وطن فتنه ی خودتحقیری

رنج و آسیب وطن هجمه ی خودتحقیری

چون گذرگاه نفوذ همه بدخواهان است

معبر خودزنی و رخنه ی خود تحقیری .

#احمد_یزدانی

#خودتحقیری #نفوذ #خودزنی #رخنه #گذرگاه

  • احمد یزدانی

شعار و شعار و شعار و شعار

اسیر شماریم همه جای کار

نشسته و گوشی به دستانمان

فقط انتقاد و هوار و هوار

  • احمد یزدانی

تو ساحل امن خانه ی من
آرامش بیکرانه ی من
چشمان و نگاه دلفریبت
در پرسه زدن بهانه ی من .

  • احمد یزدانی

بوده خودباوری مردم ایران بالا
زده موشک به تلاویو و به حیفا زیبا
رفته در گور خودش ذلّت خودتحقیری
طی شد آن راه درازی که نمودی رویا .

  • احمد یزدانی

ما دشمن زشتی و با نیکی قرین هستیم
یک عدّه انسانهای آرام و متین هستیم
شیطان نمی خواهد ببیند قدرت ما را
زیرا که از او دور و با منطق عجین هستیم .

  • احمد یزدانی

ایران چو مادر باشد هر کس را که ایرانیست
رنجاندن مادر سرانجامش پشیمانیست
عالم اگر یک جان واحد باشد ایرانجان
قلبی تپنده از برای اینچنین جانیست

  • احمد یزدانی

در مهربانی بینظیر هستی و عالی
در پهنه های زندگانی بی مثالی
بر بندگان خالق خود چتر رحمت
در زیر پای علم و دانش بوده قالی
در کوچه باغ زندگی خوشحال و خندان
چون خود نداری مثل و مانند و مثالی
از بس که پر قدرت و پر هیبت شدی تو ،
نزد تو گردیده کُنش ها انفعالی
جان های همنوعان خود را کرده روشن
در عالم انسانیّت همچون مدالی
هرکس کند بد با تو ، بد گردد نصیبش
چون چشمه هستی ، بی نظیری در زلالی
امّا امان از روز بد احوالی از تو ،
چون می کنی  بی هر تعارف اتّصالی
برقت بگیرد هرکه را کارش تمام است
کرده از او باد و بروتش را تو خالی
دیگر کسی دور و برت جرئت ندارد
تا گفته حرفی یا که پرسیده سوالی
وقتی نباشد نکته ای باب دل تو
کرده برای ردّ آن هر نوع خیالی
مثلی و مانندی نداری در سخاوت
چون حاتم طائی تو قلّه در کمالی
کار تو سخت است و توقّع از تو بسیار
بر پای تو می پیچد هر نوع قیل و قالی
فکر خودت با یاوران خوب خود باش
تا رفته از اطرافت هر رنج و ملالی
در آسِمان کشور خود بوده خورشید
در هرکجا باشی همانجا را کمالی
دست دعای من برای تو بلند است
خواهم برایت عمر طولانی و عالی .

  • احمد یزدانی

ضحّاک زمان نتانیاهو ، قاتلِ پست
از خون زنان و کودکان خورده و مست
شیطان حقیقی جهان همچو نرون
یک دیو پلید رذل و نفرین شده است .

  • احمد یزدانی

خشم و آزی که بُوَد سیطره اش پهنه ی جان
چون دو پتیاره که حاکم شده بر روح و روان
به ستوه آمده انسانیت از این دو نجس
گیتی و هرچه در آنست همه در چنبرشان .

  • احمد یزدانی
اکنون که از غوغا به آرامش رسیدم
با دست خود از شاخسارش  میوه چیدم
اکنون که پایم را به راهی تازه دادم
می گویم از بالا و پائین شدیدم
بعد از تصادف در اوان زندگانی
از چشم آموزش چنان اشکی چکیدم
با نیزه ی جهل و تحجّر زخمیم کرد
آنی که مانند برادر پروریدم
در کارزار زندگی با جسم زخمی
در پشت غول آهنین مَاوا گزیدم
در زیر و روها ، در تنش های زمانه
جور فلک با دست یاران را کشیدم
تحصیل فرزندان و بار زندگانی ،
سنگین به روی شانه بود و می دویدم
در کُنج سلّول قفس با خواب دریا
از جرئت کشتی نشینان می شنیدم 
وقت دفاع از خاک میهن در تجاوز
در خطّ جبهه رفته با میل شدیدم
من سینه ای سوزان و آتش ها به دامان
جز شعله های سرکش حرمان ندیدم
دیدم ریاکاری بسیاری به چشمم
دامان یکرنگی به غُربت می دریدم
محجوب و غمگین از فشار مشکلاتم
با پای چوبین از دو زانو می خمیدم
من سرو مغروری که با دست تبرها
از شاخه های هستی خود می بریدم
چون عقربی در حلقه های آتش خود
خود را به دست خود به آتش می کشیدم
در مسلخ باید نبایدهای بودن
لطف خدا شامل شد و بال امیدم
تیغ قلم دستم گرفت و پا به پا برد
شد پیچ و تاب واژه ها شوق شدیدم
با هر کتابی که تورّق کرده ام من ،
تا عالم شیدائی معنا پریدم
عزلت گزیدم در رواقی شاعرانه
با واژه ها آزادی خود را خریدم 
در خلوت آرامش و دنیای شعرم
از قید و بند ظلمت جهلم رهیدم
اکنون شدم عبرت سرای روزگارم
دروازه های شهر رویا را  کلیدم
دلبستگی دارم به اشعاری که گفتم
شد زندگی در عاشقی عشق جدیدم
در معبر شعر و شرافت رهسپارم
در نزد عمر رفته ی خود روسفیدم .
#احمد_یزدانی
  • احمد یزدانی
شور آواز آب را مانی
بال رویای ناب را مانی
موج آرام و ساحل امنی
روح موّاج خواب را مانی .
  • احمد یزدانی
رنجیده تر از تشنگی سخت کویرم
درماندگی نیمه شب مطرب پیرم
نه قدرت رفتن نه توانی که بمانم
تا یکقدمی هم نرسد داد و نفیرم
درگیر گرفتاری از کرده ی خویشم
تاوان مکافات عمل بوده اسیرم
عمرم به هدر رفته از این چشم براهی
تا لحظه ی آخر غم و اندوه کثیرم
من هستم و دلواپسی یک سر و دائم
نه شادی و نه درد و نه بالا ونه زیرم
کارم شده است وعده شنیدن و نشستن
بیشک نشود وعده محقّق و بمیرم
تسلیم قضا و قَدَرَم ، تابع مطلق
تنها خوشیم هم قفس لشکر شیرم . 
  • احمد یزدانی
آز و خشمی که بود سیطره اش پهنه ی جان
چون دو پتیاره که حاکم شده بر روح و روان
گیتی و هرچه در آن را به اسارت بکشند
حدّ و مرزی نشناسد ستم بیحدشان
آری از حرص و طمع عالمیان در خطرند
از زمین ، آب و هوا خاک و گیاه هرچه در آن
به ستوه آمده انسانیت از این دو نجس
جانورها و گیاهان همه در چنبرشان .
  • احمد یزدانی