اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ب.ظ

کنج سلّول سیه بسته پر زندانی

کُنج سلّول سیه بسته پر زندانی
پر زدن بوده همه شور و شر زندانی
روبرو پشت سر هرجا  همه جا دیوار است

هم نفس حسرت و عشقش به سر زندانی
آرزو عشق تباهش که ندارد راهی
که بیاید بنشیند به بر زندانی
روزنی نیست که از نخوت زندانبانان
تا به خورشید بخواند نظر زندانی
گل سرخی که به تاراج خزان تن داده است
شاهد ضجّه و چشمان ترِ زندانی
پشت میله همه ی نام و نشان گمنامیست
نیست جز غربت تلخ هیچ اثر از زندانی
می رسد قاصد زندان و بلرزد دلها
خبر مرگ پدر بر پسر زندانی .

  • احمد یزدانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی