اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۵۲ ب.ظ

عطش آتش به جان ها میزند با دست خودخواهی

عطش آتش بجانها میزند با دست خودخواهی
کنار ساحل دریا ملول از رنج بی آبی
همه امّیدها از حاکمان مدعی ، امّا
نگردد درک حال تشنه  از عُمّال سیرابی
تمام وعده ها پوچ و تمام مشت ها خالی
نشد یک جرعه سهم هیچکس از ملک اربابی
بپایان شد شب رویا سراب گفته ها پیدا
در این بیغوله خورشید است اکنون کرم شبتابی
بدستان دعا در جستجوی آب هرسوئی
ز نادانی شده دریا اسیر مکر گردابی .

  • احمد یزدانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی