اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۳۱ ب.ظ

سر آغاز



می کنم آغاز با نامت سخن           مفتخر بر نامِ نامیِ تو  من


ماهِ زیبا و زمین و آسمان
 هست انوار تو در هر جز آن


در دلِ هرذرّه  از ذات جهان           هست آثارِ بزرگیتان عیان


غرقِ تدبیرت شــده من سال ها            رسته با مهرِ تو از بندِ بلا


هرچه گفتم من زِ روزِ ابتدا            تگیه گاهِ من فقط بودی شما

خام گفتم ، بی قواعد گفته ام            پخته گفتــم ،با شواهد گفته ام


در تمامِ سالها در طیِ راه
بوده ام من چون گدا،تو پادشاه


از شب و روزت هزاران داستان            گفته ام من بارها ،باصدزبان


داده ام شرحِ معانی درکلام           بودشامل مهرِ تو بر این غلام


از درختان و گل و صحرای تو
از کویرو جنگل و دریایِ تو


دادی از هریک به آن دیگر حیات          داده ای عالم به یک ذرّه نجات


معرفت با صدمعانیِ دگر
خلق کردی تو زِ عمقِ یکدگر


عشق را در سینه ها انداختی           کینه راهم سدّ راهش ساختی


خلق کردی مرگ را از زندگی           داده ای معنا به مرگ از بندگی


سالها من خام بردم نامِ تو           خورده ام مِی را شکستم جامِ تو


هم دل و هم چشمِ دل ، هم زندگی      هست بی نام تو عینِ بردگی


جملۀ اوراق و دفتر از تو هست           عشقبازیهایِ اختر از تو هست


ظلم و عدل و روزو شب نحوِ تو هست
رفت و آمدها همه محوِ تو هست


وادیِ فکری و مشتاقی زِ ما
 می دمی بر مُردگان روحِ بقا


هرچه گویم از تو، مثلِ قطره هست    سوزنی در کاهدان و ذرّه هست


می دهی تو اختیارو جبر هم           می کنی تو زنده و در قبر هم

                
              
از دلِ آتش برودت می دهی
از تفرّق تو مَودّت می دهی


می کنی آتش به ابراهیم سرد
 می کنی حق را تو پیروزِ نبرد


هرچه هستی؟آخرِ دنیا توئی          ابتدایِ خلقتی ،غوغـــا توئی


خالقِ من ،خالقِ عالم شما
خالقِ کلِّ بنی آدم شما


دستگیری می کنی ،رهبر توئی
بر تمامِ انس و جان ،سرور توئی.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی