اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۳۷ ب.ظ

شب ها به بستر و دستم کتاب تو

.

شب ها به بستر و دستم کتاب تو

جغرافیای خیالم خراب تو

چشمم به صفحه شمال و جنوب و غرب

در شرق رویش دل آفتاب تو

از سطرهای خیال اثیریت 

در سینه سوز تو در چشم آب تو

چشمان به راه تو دل ملتهب ترین

میسوزم از تب و در التهاب تو

یادم به راه طلوع دوباره ات

کِی می‌شود که نباشد سراب تو ،

آیا شود که بیائی بروی چشم؟

دیدار تازه و پایان خواب تو ؟

Kootevall.blog.ir

  • احمد یزدانی