زیر پایم گِل شد از اشک و شبی وامانده ام
وایِ من ، در غربتم تنهای تنها مانده ام
رقص آتش بود همه عمرم و رقصیدم ، کنون
شعله ها رفتند و من چون دودِ بر جا مانده ام .
- ۰ نظر
- ۲۰ تیر ۰۰ ، ۱۹:۱۰
زیر پایم گِل شد از اشک و شبی وامانده ام
وایِ من ، در غربتم تنهای تنها مانده ام
رقص آتش بود همه عمرم و رقصیدم ، کنون
شعله ها رفتند و من چون دودِ بر جا مانده ام .
متفاوت هستم ،احمد_یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی.
برای مهندس (والتِر اَگنِر ) یکی از مهندسان سازنده پل ورسک که بر اثر سانحه ای جان باخته و او را در چشم انداز پل در روستای ورسک بخاک سپردند(پل ورسک توسّط شرکت دانمارکی کامپساکس ساخته شده است )
والتِر اَگنِر مهندسِ اطریش
داده جان بر سر تعهّد خویش
دلِ پُل را شکسته از مرگش
لوگموتیو را غمش بجان زد نیش
ظاهراً از جهان خود دور است
باطنش یک جهان و شاید بیش
سوت بر پل عزای اگنرهاست
خاک ایران دهد به دنیا کیش
چه قشنگ است اینچنین مرگی
دل غربت شود برایت ریش.
#احمد_یزدانی
دنیا عوض شد ، شد کلنگ بازیچهِ بیل
کار است تعطیل و بهانه امر تحصیل
آبی ندیده لخت و عورند عدّه ای ، چون
هستند شناگرهای ماهر آن عزازیل
اهداف بیمعنی ، هدف حرفِ اضافه
اصل است وسیله نه هدف آقای فامیل
رخت و لباس بودنِ انسان عوض شد
تقلید ارزش شد و ارزش رفت تحلیل
ماندند همه از عاقلان، هوشیارها ،مست
اوضاع قاراشمیش است و گل با سبزه تکمیل.
@ahmadyazdany
متفاوت هستم احمد یزدانی
با نگاهی ویژه بینشی انسانی
اهل شعر و واژه جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ریشه ای بنیانی
مثل شمعی روشن سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ضجّه ها پنهانی
ساده بی پیرایه بی گره بی مشکل
خاطراتی روشن سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی مثل گل آزادی
نا امیدی محکوم کردمش زندانی
داستان "خیانت جبّار" از نویسنده "احمدیزدانی" |
خیانت جبّارسال پنجاه وهشت شمسی است وَ اَحد معلّم مدرسه ای روستایی، همسرش که بتازگی به استخدام آموزش وپرورش درآمده است معلّم مدرسه ای درگیلان. احمدیزدانی کوتوال |
گُم و گورِ خودِ خویش،همچو خزانم آقا
همه ی عمر به دنبالِ تو ، دلواپسِ تو
مثل یک کودکِ بی دست و زبانم آقا
انتظار است چو نوری به دلِ تاریکی
چشمِ عالم به شما منهم از آنم آقا
ترس دارم که نیائیدو نبینم گُلِ رو
روحِ من در طلب است و نگرانم آقا
جمعه ها آخرِ دلدادگی و چشمان خیس
چِقَدَر چشم براهی ؟ چقَدَر عهد بخوانم آقا؟
احمدیزدانی
کوتوال
دوره ی ماتم و محرّم شد
اشک آمد وَ خنده ها کم شد
شیعه پوشید رختهای سیاه
حاکم چهره های ما غم شد
...
یادو نام حسین در دلها
بینظیر است در همه دنیا
اهل بیتش از آل پیغمبر
بوی گل مست کرده دنیا را
....
صف به صف هریک از یکی بهتر
سربلندو مقاوم و برتر
مانده تا پای جان سرِ پیمان
گشته الگو برای نوعِ بشر
....
جبرئیل از عطا وَ کوثر گفت
از وفاداری برادر گفت
آن بزرگی که دست و سر را داد
از ابوالفضل نیک اختر گفت
...
تشنگی از نگاهِ او سیراب
زده زانو به خدمتِ او آب
یک نگاه هم نکرد .، با خود گفت
خیمه گه منتظر ، شَوَم سیراب؟
....
یادِ اصغر زند به جان آتش
شیعه دارد به جان نهان آتش
تا به محشر وَ روزِ رستاخیز
حرمله را بسوزد آن آتش
....
اکبر آن سروِ جفتِ پیغمبر
نوّه ی نازنینی از حیدر
کاش بودیم و یاورش بودیم
آن بزرگ و نجیب و خوش منظر
.....
باید از یاوران آقا گفت
از زُهیرو بُریرو آنها گفت
عون و جعفر وَ حُرّ آزاده
از صفِ خوبی و سجایا گفت
....
زینب امّا حکایتی دیگر
با غمی خارج از توانِ بشر
در رگش خونِ حضرت مولا
زنده گردانِ راهِ پیغمبر
....
حضرت داغدار ما ، سجّاد
زینت دین مدارِ ما ، سجّاد
ماندو پرچم بدست او برخاست
از حسین(ع)یادگارِ ما ، سجّاد
....
از محرّم وَ از صفر اسلام
زنده ماندو قوی شدو خوش نام
شیعه چشمان منتظر دارد
با ولایت همیشه او همگام
....
ای که چشمان انتظارت هست
بر فرج دائماً شعارت هست
همرهی کن به حضرتِ رهبر
گُل ،،اولی الامرِ روزگارت هست
احمدیزدانی
کوتوال
فاصله ها ، حضرت آئینه ها
سوخت چه بسیار از آن سینه ها
خاطره ها و غم تو ماندنیست
چوب جدائی تو ، سوزاندنیست
عشق تو ، ورد شب و روزم شده
باعث حیرانی و سوزم شده
داغ غمت در دل من پرده در
پرده ی آخر غم و خون جگر
منتظر روشنی خانه ام
از غم هجران تو ، دیوانه ام
احمدیزدانی
حضرتِ پاک و شریف ،ای گُلِ ما ،اسماعیل(ع)
آبروی قلم و دستِ شفا اسماعیل(ع)
صخره در بندِ تو ،کوه خدمتِ تو ،اسماعیل(ع)
تکیه کرد آنکه به تو خاست زِنو ،اسماعیل(ع)
مردو زن جملگی هستند کمربسته ی تو
عاشقانند پناهنده وَ وابسته ی تو
هرخرابی که به تو رو بِکُند آباد است
آنکه را مهر تو در جان و دل است آزاد است
قرن ها آمدو باقی تو و خاک قدمت
ریزه خوارانِ تو دیدند عطا و کرمت
خادمین تو ز ادوار کهن تا امروز
همگی معتقدِ معجزه های تو هنوز
زائرانند همه کَفترِ جَلدِ حَرَمَت
باز درهایِ بهشت است به مُهرو قلمت
بس گلِ نازو لطیفی که در این بستان است
تا به خاکِ تو نظر کرد شکوفا شدو هست
گرچه از مرقدتان تا به خراسان دور است
لذّتِ از نور برادر همه جا مقدور است
هرکه قصدش عتبات است و حریمِ محبوب
حَرَمِ توست سـرآغازو سرانجام ،چه خوب
نورِ درگاهِ شما بر دل و جانِ آنهاست
هر یکی پرچمی از کاخِ بزرگیّ شماست
هست از گنبدتان بارقه ی شعر وزان
گل و گلدسته ی ایوانِ شما مهروزان
هرچه یاءس است بیک دیدنتان برباد است
از گلِ مهرِ شما خاطره ها دریاد است
گفته شد از پدران با پسران تا امروز
هرکسی بست دخیلی به شما از سر سوز
دسـت خالی نه که با دستِ پراز یاری رفت
مشکلش حل شدو با بارِ سبکباری رفـت
صبحگاهان که به رودِ تو طراوت جاریست
چاره ی درد فقط یک نگه از تو ، کافیسـت
بـرکتِ داده ی از سویِ خدا بر شهری
تو همان کوهِ بلندی که زِ پستی قهری
هرکه دستش به تو و دامن تو آویزد
هرچه خیراست زِ دست تو به پایش ریزد
آمدی، شد دگر از عرش به ما آمدو شد
از همین رو همه ی شرّو بلا از ما شد
هرکه آویخت به کُنجِ درو دیوارِ شما
دید از بخششِ دستانِ شما معجزه ها
طوطیا خاکِ رهِ توست که بر دیده کشیم
انتظارِ فرج از حضرتِ نادیده کشیم
از شمـمِ خوشِ پیمانه ی مهـدی مستیم
منتظـر بر نگهـی از طـرفِ او هستیم.