اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهان» ثبت شده است

تنم به جاده و دل در مسیر طولانی
هوای اهل قبور و شب زمستانی
پیاده راهیم از لابلای خاطره ها
برای خواندن یک فاتحه و قرآنی
چه چشمهای براهی ، چه نازهای نگاهی
غبارِ حسرت و از دل برآمدن آهی
نشسته تَک تَکِشان در میان چشمانم
چه گورهای سخنگوی مردم ماهی
نگاه من شده مبهوت قبر یارانم
برای رفتن یاران غمین و گریانم
حدوث رابطه با این جهان به موئی بند
گسسته میشود آن با نسیم و میدانم
اگرچه راه دهان بسته ،چشم دل باز است
کنش و واکنشِ هستی است و یک راز است
شنیده ام که سروشی از آسمان میگفت
پرنده مردنی و جاودانه پرواز است .
  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

در این جهان که بشر رو به قهقراست
هر ادّعای بدون سند خطاست
اکنون جوان که ندارد امید و عشق
یا پای منقل و یا نشئه در فضاست.

  • احمد یزدانی

حیاط خلوت پائیز در زندان سلام آقا
تو پرسیدی که آیا آسمان تنها به یک رنگ است
سوالت را جوابی نیست سرها در گریبان است
میان گولّه ی برفی انسانها کنون سنگ است
دورنگی حاکم است و سادگی مطرود و سرگردان
حیاط خلوت پائیز در زندان خرد ننگ است
زبان بازان حکومت می‌کنند و عاقلان خاموش
جهان درگیر با حکّام اهل مکر و نیرنگ است
صداقت را خریداری نباشد مفت و ارزان است
خیانت طالب بسیار دارد سخت پر رنگ است
حیاط خلوت پائیز در زندان سخن کوتاه
حیاط خلوت پائیز در زندان جهان هنگ است .

  • احمد یزدانی

عزیزان عمر ما کوتاهه کوتاه
سر راهه همه یک چاهه یک چاه
بسویش ما شتابان می شتابیم
سرانجام جهان یک آهه یک آه .

 

.

 

  • احمد یزدانی

من عقربم از قاف زمان آمده ام

در پنجم آبان به جهان آمده ام

افتاده و برخاسته ام در همه عمر

از وضع زمانه ام به جان آمده ام .

  • احمد یزدانی

رفتی و یاد تو شد فسانه

آتشت در دلم جاودانه

تا نیائی نمی گیرم آرام

میکشم از شرارت زبانه

شعله ور در گدازم شب و روز

شکوه ام یکسره از زمانه ؟

زندگی بی تو رنج و عذابه

تو نباشی چو زندان جهانه .

  • احمد یزدانی

این جهان هفت آسمان دارد وَ رو

هرکدام از آسمان‌ها غرق سو

روی اوّل از خوشی‌ها دلخوشی

می‌رسد هرکس نماید جستجو

روی دوّم ، ناخوشی ،اندوه و درد

مثل چاقو می رود در جان فرو

روی سوّم تندرستی ، عافیت

دارد هرانسانی آنرا آرزو

رویِ چارُم کامیابی از زمان

بهره بردن از فضاهای چو مو

روی پنجم بخشش و آمرزش است

چشم پوشی از جفاهای مگو

رویِ شش باشد محبّت ، احترام

از برای هربنی نوعی نکو

هفتمین رو رد شدن از هر بدی

درگذشتن از بدِ بی آبرو

از خدا خواهم که یاران ، دوستان

بوده دائم بندِ یک را روبرو

دور باشند از فرازِ بند دو

سوّمین را داشته بی جستجو

چهارمین رو در مسیر هرکسی

پنجمین باشد براشان خلق و خو

بند شش را میکنم تقدیمتان

احتراماتی که اخلاق است و خو

بند هفت را از شما دارم طلب

از بدی‌هایم گذر بی گفتگو

ای عزیزان عمر کوتاه ، وقت تنگ

با عمل انسان شود با آبرو

بی عمل هرکس درختی بی بَر است

می‌شود آتش سرانجامِ چو او

دور باید بود از نفس و هوی

هرکسی خواهد سبکبالی چو قو.

#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی
گاهی خشایارم که یونان را نگیرم هیچ
گاهی چنان سلطان حسینم ،پست وبیمارم
نادر به هندم من و گاهی ایلِ قاجاری
ضدّو نقیضم من وَ در بند و گرفتارم
باشی اگر بانو جهان را فتح خواهم کرد
در غیبتت هیچ و خطاکار و خودآزارم .

  • احمد یزدانی