- ۰ نظر
- ۱۶ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۲۹
در این جهان که بشر رو به قهقراست
هر ادّعای بدون سند خطاست
اکنون جوان که ندارد امید و عشق
یا پای منقل و یا نشئه در فضاست.
حیاط خلوت پائیز در زندان سلام آقا
تو پرسیدی که آیا آسمان تنها به یک رنگ است
سوالت را جوابی نیست سرها در گریبان است
میان گولّه ی برفی انسانها کنون سنگ است
دورنگی حاکم است و سادگی مطرود و سرگردان
حیاط خلوت پائیز در زندان خرد ننگ است
زبان بازان حکومت میکنند و عاقلان خاموش
جهان درگیر با حکّام اهل مکر و نیرنگ است
صداقت را خریداری نباشد مفت و ارزان است
خیانت طالب بسیار دارد سخت پر رنگ است
حیاط خلوت پائیز در زندان سخن کوتاه
حیاط خلوت پائیز در زندان جهان هنگ است .
عزیزان عمر ما کوتاهه کوتاه
سر راهه همه یک چاهه یک چاه
بسویش ما شتابان می شتابیم
سرانجام جهان یک آهه یک آه .
.
رفتی و یاد تو شد فسانه
آتشت در دلم جاودانه
تا نیائی نمی گیرم آرام
میکشم از شرارت زبانه
شعله ور در گدازم شب و روز
شکوه ام یکسره از زمانه ؟
زندگی بی تو رنج و عذابه
تو نباشی چو زندان جهانه .
این جهان هفت آسمان دارد وَ رو
هرکدام از آسمانها غرق سو
روی اوّل از خوشیها دلخوشی
میرسد هرکس نماید جستجو
روی دوّم ، ناخوشی ،اندوه و درد
مثل چاقو می رود در جان فرو
روی سوّم تندرستی ، عافیت
دارد هرانسانی آنرا آرزو
رویِ چارُم کامیابی از زمان
بهره بردن از فضاهای چو مو
روی پنجم بخشش و آمرزش است
چشم پوشی از جفاهای مگو
رویِ شش باشد محبّت ، احترام
از برای هربنی نوعی نکو
هفتمین رو رد شدن از هر بدی
درگذشتن از بدِ بی آبرو
از خدا خواهم که یاران ، دوستان
بوده دائم بندِ یک را روبرو
دور باشند از فرازِ بند دو
سوّمین را داشته بی جستجو
چهارمین رو در مسیر هرکسی
پنجمین باشد براشان خلق و خو
بند شش را میکنم تقدیمتان
احتراماتی که اخلاق است و خو
بند هفت را از شما دارم طلب
از بدیهایم گذر بی گفتگو
ای عزیزان عمر کوتاه ، وقت تنگ
با عمل انسان شود با آبرو
بی عمل هرکس درختی بی بَر است
میشود آتش سرانجامِ چو او
دور باید بود از نفس و هوی
هرکسی خواهد سبکبالی چو قو.
#احمد_یزدانی