اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۵۱ ق.ظ

ملتهب تر ز نقطه ی جوشم

ملتهب تر ز نقطه ی جوشم
با غم کوچه ها هماغوشم
درد و رنج رفیق و همسایه
بار سنگین شده سر دوشم
بر دوراهی اسیرِ خود هستم
نشود وضعشان فراموشم
یکطرف یک گروه آدمخوار
برده اعمالشان ز سر هوشم
سوی دیگر گروه زحمتکش
که پر است از فغانشان گوشم
کاری از دست من نمی آید
جز که در نشر دردشان کوشم
با زبان قلم کشم فریاد
شاعرم من و درد مینوشم
آتشی در نهاد خود دارم
ظاهراً ساکتم و خاموشم
احمد یزدانی

  • احمد یزدانی