زندگی تنها و بی همسر بد استبا چنین شخصی مخالف احمد استهست تنهائی بلای روح و جانمثل سرباری سرِ بارِ کسانابتدا وقتی خدایت آفریدهمسری هم از برایت آفریدخرّم آن جانی که جفت خویش یافتچنداسبه سوی خوشبختی شتافتهرکه تنها باشد از زن یا که مردعاقبت اورا غمش با خود بَرَدما که از نسل قدیم میهنیمسفت ومحکمتر ز سنگ و آهنیمزندگی با همسر خود کرده ایماز همین رو ضدّ غم ، روئین تنیمدر تجرّد بیشماران سختی استلحظه هایش ماتم و بدبختی استخوردو خوابت با خودت ، خوردن تراستشستشو با تو نظافت هم جداستاز خرید میوه تا نان و ترهدر دل بازار پر از همهمهتا هماهنگیِ در صدها امورتک وتنها در میان شیرو مورنور میبارد ز همسر نازنینتو فقط ارد از زنِ خود را نبینهان جوانی که مجرّد مانده ایدر خیالت درس بیحد خوانده ایزندگانی در تجرّد را نخواهروحِ خودخواهِ تمرّد را نخواهزودتر دستی بزن بالا ز زیرزن بگیرو زن بگیرو زن بگیر.
احمد یزدانی
کوتوال خندان
param name="AutoStart" value="False">
دریافت