- ۰ نظر
- ۲۰ دی ۰۲ ، ۲۱:۲۱
با مردم مظهرالعجایب
هر حادثه ریشه دار در غیب
برجای خودش نباشد هر چیز
حاضر به حقیقت است غایب
جمعند میان جمع اضداد
هرلحظه سوار گشته بر باد
از بندگی خرد رهیده
از دولت و کائنات آزاد
نازیده به بابک و خشایار
بالیده به بوعلی و عطّار
وقتی که سوال میشود هیچ
تحقیق قوی نبوده در کار
درگیر گرانفروشی خود
دربند چراغ موشی خود
نسبت بدهند آنور مرز
بدبختی و خودفروشی خود
این مردم ویژه را ببینید
لختی سر جای خود نشینید
هر حاشیه اصل و اصل غایب
در هیچ کجا چنین نبینید .
معبر برای نفس را بریده ای
راه نفس به قفس را بریده ای
برما گذشت کارتو سنگین وسخت بود
بال امید از همه کس را بریده ای
حاجی جواب خدا را چه میدهی؟
دادی گزارش ناحق به دیگران
خوردی نمک و شکستی تو ظرف آن
فرصت بدست تو آمد و کرده ای
کاری که شرم و حیا گشته خسته جان
حاجی جواب خدا را چه میدهی؟
گفتی تو کافر و بی عار و بی وطن
هرآنچه بود لایق تو گفته ای به من
خواندی خدا تو خودت را و بعد از آن
کردی جنایتی که ندید از کسی وطن
حاجی جواب خدا را چه میدهی؟
لو داده ای تو برادر و خواهرم
بیمار کرده ای پدر خوب و مادرم
برما گذشت طعنه دشمن و رنج دوست
من رفته رد شده ایستگاه آخرم
حاجی جواب خدا را چه میدهی؟
یک دودمان توسّط ظلمت هوا شده
جشن و سرور زیادی عزا شده
یک ظرف رنگ سیاه بود و کار تو
ضربدر زدن به چهره پاک وفا شده
حاجی جواب خدا را چه میدهی؟
بسیار ریشه دار ز اصلش جدا شده
بسیار آبرو که چو باد هوا شده
باشد که تا برسد روز تسویه
تو مفتضح شده ما روی پا شده
حاجی جواب خدا را چه میدهی؟
امروز روز حرف حساب است بین ما
افتاده ای و گرفتار کرده ها
در عالمی که بُوَد محضر خدا
بخشیده ام تو و بوده نبوده را
حاجی جواب خدا را چه میدهی؟
مردم بی ریشه با نت صاحب عنوان شدند
با خیال خام خود خوابیده صبحش خان شدند
کاسه های داغ تر از آش هم همراهشان
جمع خان ها پشت این دیوانگان پنهان شدند.
از غیر خدای خود خدائی مطلب
از ریشه شرک و شر رهائی مطلب
آرامش سینه ها فقط یاد خداست
از اصل رهائیت جدائی مطلب .
در دهِ دوری که حرف حق زدن جانبازی است
صحنه در دست گروهی راضی ناراضی است
آنکه روزی در غم ایمان مردم بوده است
از برای نفع خود در کار کافرسازی است
چون که نان را در تنور قهر مردم می پزد
انعکاس سعی او مانند حزب نازی است
کرده کاری را که شیطانمانده در انجام آن
عاقلان فهمیده اند استاد صحنه سازی است
دهکده گر چند روزی میشود بالا و پست
در عوض رو میشود مشکل که از خودسازی است
میدهد کولی به دشمن کدخدای دهکده
حال و روزش حال و روز شخص از خودراضی است
هرکسی تنها بفکر حال و احوال خود است
از عجایب حال آن ناراضیان راضی است
ظاهر خود را موجّه کرده امّا غافلند
ریشِ بی ریشه چو پشمی بهر پشتک بازی است .