اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱۴۶۴ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است

در باور یاس ها ،
ترانه ی باران چنین نبود
درخاطر زنبق ها ،
روزهاى تاریک این چنین نبود
ابرتیره ، باران تند ، تگرگ
گلبرگهاى تو چون آسودند این عداوت را ؟
چون..؟
روزگارى در شقاوت داس ها عطوفتى پنهان بود ،

.......

روزگارى.....

  • احمد یزدانی

عدّه ای قالتاق که با میز و ریاست زنده اند
جای کار و حلّ مشکل پاچه خواری زبده اند
با تعارف های ویرانگر و از روی ریا ،
سنگ پا را تا به گور روسیاهی برده اند .

  • احمد یزدانی

ریزگرد شایعه در بارش است
کرده است آب و هوا را منجلاب
کوچه ها غرق است در گرد و غبار
دیدها محدود و در چنگ سراب
تابلوهای راهنمائی اشتباه
راهها بیراهه از آن بیحساب
با شنا در موج دریای دلار
شد اساس زندگانی پیچ و تاب
سیل ویرانگر ز تبعیض و ریا
برده است ایمان مردم را به خواب
از ربا تولید درگیر غم است
بانک ها مخفی شده پشت نقاب
شد تنفّس سخت و میهن در مضیق
بهمن تزویر جاری در حجاب
راه صدق و معرفت مسدود هست
پول و پارتی حاکمانی در شتاب
توصیه فوراً به مقصد می رسد
رسم حکّام است فرمان و عتاب
در ادارات است حاکم خودسری
میدهد رفتارشان ما را ، عذاب
بغض ملّت کار خود را می کند
میشود کاخ ستمکاران خراب
شک نباشد شب بپایان می رسد
رخ نمایان می نماید آفتاب .

  • احمد یزدانی


دل بخالق گرم و امّیدم قوی
هرمسلمان بوده محکم چون حدید
ناامیدی معبری شیطانی است
دشمنان شادی کنند از آن شدید
در مسیر رشد و راه توسعه
راه اصلی بوده درگاه امید
حادثه امری طبیعی در مسیر
میشود مشکل ز کوشش ناپدید
از بزرگان نقل قول است این سخن
فرصت آید از حوادث در پدید .
  • احمد یزدانی

دلخور از دولت آمریکا من
دشمنم با همه ی آنها من
شادی از آتش آنجا نکنم
چون نخواهم غم انسانها من .

  • احمد یزدانی

غزّه اکنون قهرمانی ریشه دار و استوار
مانده در تاریخ عالم سرفراز و ماندگار
چون دژی محکم بپا از جان نثاریهای خود
با امید و استقامت شد زمستانش بهار .

#غزه #استقامت #قهرمان #ایمان # برادران #تاریخ # تاریخ_اسلام #زمستان #بهار #امید

  • احمد یزدانی

 

 

شب بود و من با جاده ها درگیر
یادت مرا آتش و دامنگیر
افتاده بودی  لابلای من
با شعله میکردی مرا تسخیر
خاکستری ماند از من و بادم
تا بیکران ها برد در شبگیر
یادش بخیر آن روزگاران را
در دفترم نامیدش تقدیر
اکنون تمام آرزوی من
دیداری از آن قاب و آن تصویر.
@

#سنگین_سواران

#شب_و_جاده #خط_سفید_جاده #مسافرت

  • احمد یزدانی



شد شکایت از گروه ماهیان

از تشنّج در دل دریایشان

امر شد دریا شود آرام، شد

گشته صیدِ دامِ صیّادانشان.

  • احمد یزدانی
فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک گوشه ، چرا؟
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم
#احمد_یزدانی
#فیروزکوه #کوهستان #دیمه #قلب_تاریخ #قلعه #قله


  • احمد یزدانی

 

 

#همسایه #همسایگی #همجواری #مدارا #سازش

 

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

 

 

#پراید #پژو #ایرانی #چینی #فرانسوی #ماشین #ترافیک

 

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی



در توهّم خوش خیالی شد همه سرمایه ی من

می کنم سودا من آنرا با شکیب بی قراری

بلبلی افسرده ام در محبس تنگ قفس من

عشقبازی می کنم با یاد مرغان شکاری .

  • احمد یزدانی

یاری یاران خیالی بوده است

چون سفر با جیب خالی بوده است

دائماً در التهاب و کشمکش

اعتباری که ریالی بوده است .



  • احمد یزدانی



من که نفهمیده ام چیستم و کیستم

گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم

آتش جانم به من گفت ببین سرخیم

شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

رودی تو و من دشتم

  • احمد یزدانی

منظومه ای از معرفتند شاعرها
گلخانه ای از طراوتند شاعرها
چشمان پر از سیری و دستان خالی
چون جوهره ی عاطفتند شاعرها
یار همه هستند و پر از تنهائی
افتاده ی با منزلتند شاعرها
دستان سخاوتند و عاشق ، تنها
قربانی مظلومیتند شاعرها
غمخوار همه ولی بدون غمخوار
تنهائی از هر جهتند شاعرها
فریاد بلند حق صدای مظلوم
بخشنده و با سخاوتند شاعرها
یار وطن و فدائی هم میهن
آزاده ی با کرامتند شاعرها .

  • احمد یزدانی