اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خورشید» ثبت شده است

در مهربانی بینظیر هستی و عالی
در پهنه های زندگانی بی مثالی
بر بندگان خالق خود چتر رحمت
در زیر پای علم و دانش بوده قالی
در کوچه باغ زندگی خوشحال و خندان
چون خود نداری مثل و مانند و مثالی
از بس که پر قدرت و پر هیبت شدی تو ،
نزد تو گردیده کُنش ها انفعالی
جان های همنوعان خود را کرده روشن
در عالم انسانیّت همچون مدالی
هرکس کند بد با تو ، بد گردد نصیبش
چون چشمه هستی ، بی نظیری در زلالی
امّا امان از روز بد احوالی از تو ،
چون می کنی  بی هر تعارف اتّصالی
برقت بگیرد هرکه را کارش تمام است
کرده از او باد و بروتش را تو خالی
دیگر کسی دور و برت جرئت ندارد
تا گفته حرفی یا که پرسیده سوالی
وقتی نباشد نکته ای باب دل تو
کرده برای ردّ آن هر نوع خیالی
مثلی و مانندی نداری در سخاوت
چون حاتم طائی تو قلّه در کمالی
کار تو سخت است و توقّع از تو بسیار
بر پای تو می پیچد هر نوع قیل و قالی
فکر خودت با یاوران خوب خود باش
تا رفته از اطرافت هر رنج و ملالی
در آسِمان کشور خود بوده خورشید
در هرکجا باشی همانجا را کمالی
دست دعای من برای تو بلند است
خواهم برایت عمر طولانی و عالی .

  • احمد یزدانی

ای که خورشید شب تاریک کوهستان شدی

امنیّت در گلّه ی ترسیده از گرگان شدی

یک نگاهی هم بینداز اینطرف سوی دلم ،

شاید از لطف خودت مرهم برای آن شدی .

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

شاعر بپذیر عاشقی خورشید است
چون چشمه رهاورد وی از امید است
هرکس که تمیز زندگی کرد یقین
در سینه روزگار خود جاوید است.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۷ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۱۴
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

زیباتر از آنی که بخوانم مهتاب

جاری تر از آنی که بگویم چون آب

تاریکم و محتاج نگاهت خورشید

در غیبت تو دلهره هستم ، بی تاب .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۵۹
  • احمد یزدانی

کاش وقتی به خانه برگشتم

کفشهای تو پشت در باشد

جای تو در کنار مادر من

مثل یک عمر روی سر باشد


کاش وقتی به خانه برگشتم

رخت مادر لباسی از گلها

استرس ساک رفتنش بسته

نا امید عازم سفر باشد


کاش وقتی به خانه برگشتم

امرو نهیت شروع و من ساکت

تو چو سردارِ فاتح ، من سرباز

جفت پاها وَ چشم تر باشد


کاش وقتی به خانه برگشتم

چشمهایت نظاره گر باشد

نورِ جانِ تو مثل یک خورشید

حافظ خانه از خطر باشد


پدرم داغ تو توانفرساست

خارج از طاقت بشر باشد

در فراق شما پدرجانم

مرگ و یاد تو سر به سر باشد.


پدرم ،نیست پشت در کفشت

پدرم نیستی تو در خانه

داغِ تو تا قیامت معهود

با من و خانه همسفر باشد.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۳۹
  • احمد یزدانی

متصاعد شود از رود محبّت شادی

میبری بهره زمانی که در آن افتادی

غرقه بودن که بلا میشود هرجا محسوب

برخلاف همه چون غرق شوی دلشادی

گذرت هرچه بود بیشتر اینجا جانت

می شود صیقلی و ساخته با استادی

چون به دریای محبّت برسی خورشیدت

می کند ابر و پراکنده شوی با بادی

این تسلسل نه که پایان چو سرآغازی هست

تا که ویرانه ی جان‌ها بکند آبادی

عمر جاوید کند هرکه محبّت آموخت

می برد تا ابدیّت سفر از این وادی .


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۳
  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

ابرو بادو مَه و خورشیدو فلک جمع شُدند

لُرو کُرد و عرب وتُرک هماهنگ شدند

دست در دستِ هم و شانه به شانه باهم

نُتِ سمفونیِ ایران خوش آهنگ شُدند
  • احمد یزدانی