اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آتش» ثبت شده است

پرچم آتش همه جا در هوا
گشته به پا معرکه از شعله ها
ناله ی درماندهٔ مردم بلند
مانده در آتش چو اسیری به بند
تابلوی هر کوی و خیابان عزا
آتش سوزنده چنان اژدها
آمده عشّاق وطن بی صدا
جان به کف از قید منیّت رها
مردمی عاشق تر از هر پاکباز
از همه جز خالق خود بی نیاز
حمله نموده به دل شعله تا
امن و امان گشته همه خانه ها
کرده دعا ملّتشان از وفا
با همه ی عاشقی و بی ریا
از تهِ دل رو به خداوندشان
سرد کن آتش تو به آتش نشان .
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

بهر یک پیراهن اکنون یک قطار
میشود از سوی بسیاری نثار
نیست دیگر ریزعلی یادش بخیر
کرده کاری را که بوده کارزار
در دل سرمای شب با آن خطر
آتش پیراهنش داده قرار
آن قطار و سرنشینان از خطر
وارهانید و شده امّیدوار
در دل تاریخ این ملک کهن
ریزعلی ها تا همیشه ماندگار
نیست دیگر ریزعلی یا همچو او
تا کند با حرکتی نیکی شکار
رفته اند مردان مرد این دیار
مانده اند یکعدّه خام بی بخار

  • احمد یزدانی

در سینه ام کوهی از آتش سرد دارم
با ظاهری خندان دلی پر درد دارم
از سردی دل های مردم می گدازم
خون در دل امّا رنگ و روئی زرد دارم.

  • احمد یزدانی

 

 

رفتی و یاد تو شد فسانه
آتشت در دلم جاودانه
تا نیائی نمیگیرم آرام
میکشم از شرارت زبانه
شعله ور در گدازم شب و روز
تو همه شکوه ای از زمانه

منتظر هستم ای نازنینم

آتش یاد تو جاودانه
زندگی بی تو رنج و عذابه
تو نباشی چو زندان جهانه.

 

  • احمد یزدانی

رفت در آتش سیاوش پاکباز

سالم آمد از دل آتش فراز

داد کیکاووس سوری با غرور

از سیاوش تهمت سودابه دور

چارشنبه ماند از آن یادِگار

آتشی که کرده پاکی آشکار

هرکه ایرانی و در آن ریشه دار

جشن آتش در نهادش ماندگار

می شود با کوه آتش روبرو

تا که باقی ماند از او آبرو.

  • احمد یزدانی

آتشی بودو سیاوش بود و تن

اوج مظلومیّت و تهمت ز زن

چون درون آتش سوزنده رفت

با حیا از کوه آتش زنده رفت

آتش سوزنده او را سرد شد

رد شد و در پشت پایش گرد شد

سربلند و با شکوه و با وقار

کرده اثبات حق خود در کارزار

مانده ای در خویشتن در اوج و هست

رنج تهمت زیر پایش رفته است

رفته است در آتش از آن جسته است

پاک برگشت آنکه از خود رسته است

از برای خاین آرامش کجاست ؟

هر تشنّج حاصلی از ترس ماست.

  • احمد یزدانی

.....

............

.................

پرچم آتش همه جا در هوا

گشته به پا معرکه از شعله ها

ناله ی درماندهٔ مردم بلند

تابلوی هر کوی و خیابان عزا

آمده عشّاق وطن بی صدا

کوهِ یقین بوده چو آلاله ها

مردمی عاشق تر از هر پاکباز

از همه جز خالق خود بی نیاز

حمله نموده به دل شعله تا

امن و امان گشته همه خانه ها

کرده دعا ملّت ما از وفا

با همه ی مهر و ز صدق و صفا

از تهِ دل رو به خداوندشان

سرد کن آتش تو به آتش نشان .

  • احمد یزدانی


لندی که به آتش زد و در آن رقصید

پروانه صفت فدای مردم گردید

با معرفت و شرافت و آزادی ،

شد شعله ی جانش به شجاعت خورشید 

در ظلمت امروز جهان نورافشان

با دست سخاوت هستی اش را بخشید

تاج سر غیرت شد و با پروازش

در سینه عاشقان میهن امّید

شد قافله سالار و چراغی در شب

الگو شد و شربت شهادت نوشید .

  • احمد یزدانی

باید که نشسته از فداکاری گفت

از جبهه و از جنگ و وفاداری گفت

از لشکریان تحت تحریم و نبرد

با قلدر عالم به سزاواری گفت


باید که بمیدان برویم از نو ما

مردانه بیان کنیم از راز بقا

از ظلم و دفاع سخت میهن ، محکم

تا زنده بماند آن فداکاری ها


از قصّه ی جنگیدن با کفتاران

از دشمن و هم بستریش با شیطان

از غیرت و مردانگی همّت ها

از احمد و محمود و کریم و چمران


از موشک و دست خالی و جنگ شدید

از آنچه که تاریخ جهان کمتر دید

از مرد و زن رشید ایران بزرگ

از راز مقاومت و خورشید امید


از بال و پر بلند نورانیّت

از عالم بینظیر انسانیّت

از جنگ بدن و تانک و از فهمیده،

از آتش و وحدت و جهانی غیرت 


امّا سخن نهائی من لندیست

پروانه ی در آتش غیرتمندیست

آغوشِ گشوده ی شهادت ، خوشبخت

در اوج و فراز کاخ عزّتمندیست .

  • احمد یزدانی

حال و روز بدتان آیت دردم مردم

آتش افروز شب از سینه ی سردم مردم

نتوانم بنشینم و نگویم حرفی

در خودم مُرده و زنده شَوَم هَردَم مردم

از غم تک تکتان خون به جگر دارم من

آتشی بوده که خاکستر سردم مردم

دلخوش از همرهی و یاری یاران هستم

با شب و تیره گیش غرق نبردم مردم

تا زمانیکه نبینم لب خندان شما ،

ننشینم سرجا خشم تگرگم مردم .

  • احمد یزدانی

رفتی و یاد تو شد فسانه

آتشت در دلم جاودانه

تا نیائی نمی گیرم آرام

میکشم از شرارت زبانه

شعله ور در گدازم شب و روز

شکوه ام یکسره از زمانه ؟

زندگی بی تو رنج و عذابه

تو نباشی چو زندان جهانه .

  • احمد یزدانی

زیر پایم گِل شد از اشک و شبی وامانده ام

وایِ من ، در غربتم تنهای تنها مانده ام

رقص آتش بود همه عمرم و رقصیدم ، کنون

شعله ها رفتند و من چون دودِ بر جا مانده ام .


  • احمد یزدانی

در جهنّم شده ام ساکن و در تنهائی

ظاهراً با من و همراهم و هم آوائی

جرئتم نیست که تا ناله نمایم از درد

قدرتم نیست تحمّل کنم هر رسوائی

تا کجا رانده شوم هر طرفی چون کاهی؟

می بری در دل آتش که دهی مانائی؟

مطمئنّم که سرانجام پشیمانی تو

ولی افسوس ضمانت نشدم فردائی

خسته هستم ز جدالی که مداوم شده است

خسته از موج خطرناک‌ چنین دریائی

نه زبانی که بگویم غم دل را با کس ،

نه توانی که تحمّل کنم هر غوغائی .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

جاری چو چشمه ،بهاری تو بی زوال
ای ماه روشن زیبای پر جلال
در راه سلطنتت جان فدا کنم
خونین شقایق چون آیه ها زلال
افسانه ی تو بجانم چو آتش است
از سوزش تو جهانم چو آتش است
دیگر نه معرکه ی خنده یا سکوت
منطق و عمق بیانم چو آتش است
آنرا بجان جهنّم فرو کنم
تدبیر تازه به میدان او کنم
یا مَحرَم تو شود ای قدح سبو
یا سنگ را برای زدن جستجو کنم.
#کوتوال

  • احمد یزدانی

من خیره به آتشِ تو ای شوقِ حضور

 

از شعله ی چشمان تو هستم مسرور

 

هـرچند نظرنمی کنی بر دلِ زار

 

امّید نگاهی از توام کرده صبور.

  • احمد یزدانی