گوشه ی امن شهر تهرانی
پاک همچون بهشت بی دم و دود
سرزمین حضور آرامش ،
بر تو فیروزکوه درود درود .
- ۰ نظر
- ۰۶ خرداد ۰۴ ، ۱۶:۵۷
گوشه ی امن شهر تهرانی
پاک همچون بهشت بی دم و دود
سرزمین حضور آرامش ،
بر تو فیروزکوه درود درود .
آزادی من ساحل امن و نفسم تو
آرامش موّاجم و بانگ جرسم تو
در وسعت پهناور روح تو شناور
هم راحتی هم زحمت و رنج عبثم تو
هر لحظه به یاد تو و هرجا سخن از تو
هم بیکسی من تو و هم یار و کسم تو
در تو شده ام گم تو تمامی من هستی
تغییر من و علّت هر پیش و پسم تو
اندازه ی خوشبختی و شور و شررم تو
دستان دعای شب و پای هوسم تو
من گمشده در وادی رویای قشنگت
در عالم تنهائی من همنفسم تو
دنیای منی مایه ی حرف و سخنم تو
عشق من و شور شب و ناز نفسم تو
جان منی و کشتی و موج و بلمم تو
زندانی عشق تو من هستم قفسم تو
تا بامنی و غرق سراب تو من هستم
مستی که به دام تو اسیرم عسسم تو .
شهر #فیروزکوه مرا جانی
گوشه ی امن شهر #تهرانی
پنجره رو به تو تماشائیست
سایه ساران و چشمه سارانی
همدم قلّه ی دماوندی
هر هنر را تو خویش و پیوندی
#مهربانی خصیصه ای ذاتی
اقتدار تو از خردمندی
برج و باروی تو فراوان است
هرقدم مهد #پهلوانان است
ریشه داری تو در دل #تاریخ
نام تو افتخار #ایران است
بوده سرچشمه بهر دهها رود
پاکی همچون بهشت بی دم و دود
سرزمین حضور آرامش ،
بر تو فیروزکوه درود درود .
داده ای آرامشم با قلب شاد
من ولی یاغی و طغیان در نهاد
دوست میدارم تو را با قلب خود
گفتن از من لطف و بخشش از تو باد.
هرکه را عشق بود درد بده درمانش
خالقا حفظ کن از پیچ و خم دورانش
برسان یار و نجاتش بده از تنهائی
بنما هم نفس مهر پری رویانش .
رفته دل در سجده گاه بی نیاز
از مسیر راه آرامش ، نماز
سجده از روی زمین تا آسمان
چون زمین خود آسمانی جان نواز
زیر پا را دید او از آسمان
جنگ و صلح و عشق و نفرت ، رمزوراز
خوب و بد در جنب هم درگیر هم
کهکشانها نورو نورو راه باز
می کند هر دل به عشقی انتخاب
راهِ خود را ، راهِ بسته یا که باز .
از غیر خدای خود خدائی مطلب
از ریشه شرک و شر رهائی مطلب
آرامش سینه ها فقط یاد خداست
از اصل رهائیت جدائی مطلب .
آرامش خواب ناز باشد خمده
زیبا چو بهشت و راز باشد خمده
مجموعه ی بی تای سبودارش تک،
بر خسته دلان نیاز باشد خمده ،
برای دیدن روی تو ای یار
به غربت سالها بودم گرفتار
ندیدم روی ماه نازنینت
ندیدم رنگ آرامش به یک بار
شب و روزم عجین با میگساری
و لایعقل بفکرت بوده هربار
اسیر روزگاران بوده از تو
نبود م راحتی در خواب و بیدار
شد هر تاری ز گیسویت برایم
طنابی که کشاندم تا سرِ دار
در آن غوغای عقل و عشق، آخر
حقیقت روبرویم شد پدیدار
رسیدم من به عشق خود سرانجام
شدم عاشق به روی عشق این بار
در تلخی روزگار اگر خندیدی
شیرین چو عسل شوی ، نکن تردیدی
در ثروت و آرامش و راحت ، چون سرو
خود را بنماید به همه ، هربیدی .
عشقی تو وَ بوی خوب نانی به همه
آرامشِ خانه ای ، چو جانی به همه
نازِ نفسی ، سپیده دم ، شبنم و گل
آوای نشاط زندگانی به همه
چون چشمه زلالی و چو دریا موّاج
سرزندگی آب روانی به همه
آسایشِ در شبی ، خیالی راحت
صبری تو وَ اسرار جهانی به همه
سرسبزی جنگلی ، بلوطی ، راشی
کاجی تو وَ چون سَروِ چمانی به همه
در جوی روانِ زندگانی جشنی
دریای وسیع و بیکرانی به همه .
احمد یزدانی