اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مردم» ثبت شده است

از آدم آلوده به غیبت پرهیز
از آن که سخن گفته به تهمت پرهیز
از آنکه به گردنش حقوق مردم
باشد و نموده استراحت پرهیز .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

مردم که اسیر سختی دورانند
از دست گروه حاکمان نالانند
بعد از چهل و سه سال اکنون هم نیز
دارند امید و حاکم میدانند .

  • احمد یزدانی

رابطه ی مردم و حکّامشان
رابطه ی روز و شب است این زمان
مردم حامی همه زیر فشار
رفته براه دگری حاکمان
جای تلاش و کمک و همدلی
‌وعده شده کلّ عملکردشان
آلبومی از باید و شاید ، اگر ،
داده شعار و به عمل ناتوان
گفته از انواع هنرهای خود
وقت عمل مانده در اجرایشان
رفته نشسته و نوشته سند
ثروت مردم شده اموالشان
چون که ندیده غضب مردمان
گشته زبانبازیشان کارشان
کرده فراموش همه ی عهد و شرط
بیخبر از عاقبت سخت آن
چاره نگردد همه با چشم خود ،
دیده که ملّت شده آتشفشان.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

تلخ است حال همه ،حال روزگار
باید نشسته ، بگویم مرا چکار ؟
باید نگویم اینکه ، فقیرند مردمان؟
باید نگویم از رُخ زرد و تنِ نزار ؟
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • احمد یزدانی

در روی زمین فراز و پستی مردم

مفهوم جهان و قطب هستی مردم

هر جلوه که از خدا بگویم مردم

معیار و اصول حق پرستی مردم

  • احمد یزدانی

حال و روز بدتان آیت دردم مردم

آتش افروز شب از سینه ی سردم مردم

نتوانم بنشینم و نگویم حرفی

در خودم مُرده و زنده شَوَم هَردَم مردم

از غم تک تکتان خون به جگر دارم من

آتشی بوده که خاکستر سردم مردم

دلخوش از همرهی و یاری یاران هستم

با شب و تیره گیش غرق نبردم مردم

تا زمانیکه نبینم لب خندان شما ،

ننشینم سرجا خشم تگرگم مردم .

  • احمد یزدانی

مردم همه در هجوم یک درد

باهم شده زن و کودک و مرد

چون لکّه ی ننک روزگارند

این قوم مرفّهین بی درد  .


  • احمد یزدانی

زیر پای مردم هستم ریز مانند غبار

می نویسم شعر از احوال تلخ روزگار

نیست شیرین حال دوران تا بگویم من از آن

هرچه میبینم فقط تلخیست ، مثل زهرمار

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

 

جهت استفاده از فایل صوتی کمی تامّل فرمائید ،،

دلداده ی مردمم و از آن شادم

چون دهکده های کشورم آبادم

جز مهر و محبّت خلایق عشقی ،

ارزانی من نکرده است استادم .

  • احمد یزدانی

مَردم منم ، اسباب هیاهو شده ام

هرجا که نیاز بوده من رو شده ام

برجام دوپهلوی سیاست مردان

وقت ظلمات نیمه شب رو شده ام

.

کانون تمام گفتگوهای جهان

بازیچه شهر آرزوهای جهان

سربسته تر از پیام سرّی در جنگ

پیچیده چنان بگو مگو های جهان .

  • احمد یزدانی

نیست مهر مردمان را انتها

مثل یک دریای موّاج از صفا،

 

کوچه ها غرق وفا و راستی

بوده گلدانی پر از گل خانه ها .

  • احمد یزدانی

 

دل داده ی مردمم و از آن شادم

در سینه ی خود از عشقشان آبادم

جز مهر و محبّت خلایق عشقی

ارزانی من نکرده است استادم

  • احمد یزدانی

سرشادی کوچه ها پس از بارانم

یک خاطره از زیارت یارانم

در حادثه های پیش رو با قدرت

همراه تمام مردم ایرانم .

  • احمد یزدانی

غرق در افکار خود در بیکران
دلخورم از حال و روزِ حاکمان
رفته اند دنبال ثروت مانده ام
غرقِ تردید و حواشی های آن
دل سپردم دست نااهلان ولی،
شد خیانت پاسخم از سویشان
داده بودند وعده ی خدمت به خلق
کرده بودم باور آن را دوستان
با صداقت اهلِ باور بوده ام
شد ندامت حاصل تعریفشان
عدّه ای هم پاک و خوب و سالمند
نیست حرفم رو به خوبان بیگمان
در پشیمانی تمامِ لحظه ها
بوده اند آتش ندیدم هُرمِشان
شد کنون رو دست‌ها از سوی حق
برده بیت المال را غارت کنان
ظاهراً اهل دیانت بوده اند
باطناً ماری به پشت دین نهان
من در اینجا با تمام حسّ خود
می شوم خاک رهِ ایرانیان
میکنم پوزش طلب از مرد و زن
آرزویم بخشش است از سویشان
شاعرم ، کارم چو کارِ آینه
انعکاسِ وضع و اوضاعِ زمان
زیرِ پا بردند پیمان را از آن
شد عوض حرف من همچون حالشان
اصلِ حاکم وضع و حالِ حاضر است
هرکه را مردم نخواهد مرده دان.

  • احمد یزدانی

کام عالم تلخ و کام من از آن هم تلخ تر
می‌روم شیرین بگویم می نگارم تلخ تر
ظاهرم خوبست چون دارم تظاهر میکنم
از غم مردم منم از زهر مارم ، تلخ تر .

  • احمد یزدانی

مانده ام من به گِل درونِ خودم

بروم از دیارو شهرو دِهم؟

می زند از درون من فریاد ،

اَجَلم ، فرصتی به تو ندهم

رفتنت حال و روزِ بد دارد

غُربت است و تو پیرِ آواره

همه ی هستیت فقط قلم است

مــی نویسی تو میشود پاره

بنشین ،شَر به پا نکن ،بس کن

جسـدی نیست داخلِ قبرت

بازهم تهمتِ دوباره به تو

مطمئنّم صدا کنند گَبرَت

مثلِ عصر حجر تفکّر کن

عکسِ مار است مارِ این دوران

غیراز این هرچه از تو سـر بزند

میشوی سیبل و بعد گورستان

شده دنیا چو دهکده ، دزدان

کدخدایان کوره راه و شبند

چون ندیدند وقت پاسخ را

هر امانت که بوده را خوردند

با خدا حالشان تماشائیست

مثل سابق شمال و گردش و حال

گورِبابای دیگران ، فعلاً

سیرِ عالم به پولِ بیت المال

در گُمانند مردم مظلوم

می نشینند چون تماشاگر

غــافلند سارقـان که این مردم

هر کدامند بمب ویرانگر

عشق مردم مقدّس و پاک است

میشود بالهای پروازت

بده تاوان به پای عشقت ، چون

میکشد ، زنده میکند بازت

متزلزل وَ گنـگ و سـرگردان

نتوانی به نقطه ای برسی

با خودت وا بِکَن تو سنگـت را

چون صدای خدای دادرسی

غم نخور تازگی ندارد کار

از زمان قدیم این بوده

چون بمیری به گورَ تو گویند

شعر با خونِ او عجین بوده ،

می نویسم من از نفوذ از چاه

شاعرِ مردمم نه شاعـرِ شـاه

تـو برو لابلای ابیاتَم

تا برآرَم من از نهادت آه

هرچه گفتم وَ یا نوشتم من

اگر از مردمست جاری هست

گفتگو کردن از غمِ مردم

مثل مرهم و زحم کاری هست 

احمد یزدانی

  • احمد یزدانی