اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندان» ثبت شده است

  • احمد یزدانی

ساختی زندان به هر شهر و خوشی
شادی از ماتم کنی با سرخوشی
همچو گورستان آبادی ، چه بد
مرگ را میبینی از آن دلخوشی.

  • احمد یزدانی

هرکجا زندان بنا شد ناخوشی
می کند از جان مردم سرخوشی
گوشه ی زندان ندارد آبرو
شادی از ماتم نگیرد دلخوشی .

  • احمد یزدانی

حیاط خلوت پائیز در زندان سلام آقا
تو پرسیدی که آیا آسمان تنها به یک رنگ است
سوالت را جوابی نیست سرها در گریبان است
میان گولّه ی برفی انسانها کنون سنگ است
دورنگی حاکم است و سادگی مطرود و سرگردان
حیاط خلوت پائیز در زندان خرد ننگ است
زبان بازان حکومت می‌کنند و عاقلان خاموش
جهان درگیر با حکّام اهل مکر و نیرنگ است
صداقت را خریداری نباشد مفت و ارزان است
خیانت طالب بسیار دارد سخت پر رنگ است
حیاط خلوت پائیز در زندان سخن کوتاه
حیاط خلوت پائیز در زندان جهان هنگ است .

  • احمد یزدانی

از کرونا بلای بی درمان

خانه ها شدبرای ما زندان

رفته با پای خود به محبس ما

قطع زنجیره اش بود اینسان

شد فضا در زمین کرونائی

از حضور ندیده ای پنهان

مردم اکنون اسیر او هستند

کرده بیمار فوج همنوعان

در زمان منیّت انسان

گشته ثابت جهالتش آسان

دلخوشیهای کودکان برباد

مادران از برایشان حیران

همسران در خطر ز بیماری

خواهران و برادران گریان

شد عزائی دگر گریبانگیر

هق هقی در سکوت بی پایان

ظاهراً لانه کرده در جائی

دست اهریمنان بی وجدان

تلخی مرگ و دفن طاقت سوز

در قبوری بدون هیچ عنوان

سرشناسان بیشمار اکنون

رفته در دام او چو گمنامان

امتداد حوادثی خونین

گشته تکرار این زمان این سان

تسلیت مانده شد و درمانده

مانده دانش که تا کند درمان

شد زمین باردار تغییرات

چاره تنها نگاهی از یزدان .

احمد یزدانی


.

  • احمد یزدانی

از راه خود برگشته اند با زن و فرزندان

آنان که یک پیشی نرفت از عدلشان زندان

غرق توهّم خورده از #اموال_بیت_المال

#بازیچه_ی_دست_نفوذ از حیله ی شیطان

بی اطّلاع از نقشه های شوم شیطانند

در خوش خیالی خوانده خود را #دشمن_دزدان

  • احمد یزدانی

رفتی و یاد تو شد فسانه

آتشت در دلم جاودانه

تا نیائی نمیگیرم آرام

میکشم از شرارت زبانه

شعله ور در گدازم شب و روز

شکوه ام یکسره از زمانه

زندگی بی تو رنج و عذابه

تو نباشی چو زندان جهانه

https://t.me/ahmadyazdanypoem

  • احمد یزدانی

به زندان سه غم هستم گرفتار

کرونا و گرانی و طلبکار ،

گرانی دست اگر بردارد از سر

دو دیگر را نباشد زور آزار .

#کوتوال_خندان

#سال_کرونائی

#طنز

  • احمد یزدانی


بوده مانند خسی بی ادّعا

سالها بند بلا را مبتلا

تونجاتم داده ای ازبندخویش

رَستم وآنگه شدم دربندخویش

آب وجاروی وجود از آن توست

جان عاشق بندی زندان توست

تو تمامی بزرگی را سزا

بودن من ها و ما ها از شما

گوشۀ چشمی به رندانت فکن

دستگیری کن به زندانت فکن .

@ahmadyazdany

  • احمد یزدانی

من که آزادم کنون از بندها

بوده ام بندبلا را مبتلا
 
تو نجاتم داده ای از بندِ خویش
 
رَستَم و آنگه شُدَم در بندِ خویش
 
آب و جارویِ وجود و جان ز توست

هست آزادی ز تو زندان ز توست
 
من و ماها ظاهری در کارهاست
 
ادّعائی از دلِ بیمار ماست
 
تو تمامیِ بزرگی را سزا
 
بودنِ من ها وَ ماها از شُما
 
گوشه ی چشمی به رِندانت فِکن
 
دستگیری کن به زندانت فِکَن.
  • احمد یزدانی