به تو وابسته بودم تو ولی نه
به مهرت بسته بودم تو ولی نه
رفیق راه تو بودم همیشه ،
ز رنجت خسته بودم تو ولی نه .
- ۰ نظر
- ۱۷ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۵۴
به تو وابسته بودم تو ولی نه
به مهرت بسته بودم تو ولی نه
رفیق راه تو بودم همیشه ،
ز رنجت خسته بودم تو ولی نه .
با آن رفیق دغلکار من بگو ،
آن معرفت که برایم شمرده کو؟
یک ماه به بستر و یکبار در کجا؟
پرسیده حال مرا ؟ گفته ، کرده رو
پیداست ترک جفایش نموده ام
از بی وفا شده باشم جدا ، نکو
امّا خدا نکند عطسه ای کند
باید که رفته بخدمت بسوی او
برد آسمان بزمین زد کلاه خود
دادش وثیقه تمامی آبرو
تبعیض موجب آزار و اذیت است
بهتر که رفته بسوئی جدا از او
دردی بسینه بیان کرده ام کنون
عرضی خلاف ادب کرده ام بگو .
هر چارشنبه خبرهای خوب و تو
باهم رفیق هنرهای خوب و تو
باران شادمانی و تو زیر بارشش
باشد همیشه سفرهای خوب و تو.
با خیالت چنان بهارانم ،
خاطرات تو نور چشمانم
عرض تبریک سال نو ، تبریک
خدمتت ای رفیق چون جانم .
احمد یزدانی
ای رفیق ای نور ماهِ شام تار
ای تکاپوی عبور از شوره زار
ای عجین با روح شاد زندگی
آرزو دارم که چشمانت بهار
قلب تو از رنج و محنت بوده دور
آسمانِ بودن تو بی غبار
بخت و تقدیرت بلند و پر ثمر
چون عسل باشد برایت روزگار
لحظه های عمر تو شیرین و خوش
بزم عیشت برقرار و پر عیار
جاده های سخت کشور راحتی ،
از برایت در سفر آرد به بار
راه طولانی شود نزدیک و خوش
در مسیرت بوده محکم ، استوار
زن و فرزندان تو ایمن ز بد
گشته چون نقش جهانت کارو بار
بوده جاری بهتر از زاینده رود
چلستون زندگانی برقرار
چارباغ عمر تو سرسبز و خوش
چون منارجنبان غم تو بیقرار
باغ امّیدت دهد حاصل زیاد
شادمانی بوده دائم در کنار
عمر طولانی و با عزّت دهد
با غرور و سربلندی کردگار
رنج و اندوه باشد از تو دور دور
کاخ رویایت رفیع واستوار .
صبح است با خیال تو ای ماه آینه
خورشید را به سمت تماشا نشسته ام
می سوزم از فراق تو ای نازنین رفیق
مانند کشتی لنگر شکسته ام .
ملّت رفیقِ راه و ندانسته قدرشان
دائم نبوده محبّت و صبرِشان
ترسم که در تهِ قصّه و ماجرا
گردیده سنگ لحد روی قبرشان
باشد ،قمار و برنده شما در آن
فریاد و درد خدایا از این بلا
چون موش گشته و انبار پر غذا
تاول شد آتش سینه ز شکوه ها
اینست قصّه ی درد و فغان ما
تکخال پشت هم شده فعلاً جنابتان
پاشیده اید ، ربا را که می خورید
حقّ همه ،زمین و هوا را که می خورید
چاه و دکل و حیا را که می خورید
مال یتیم ها ، ضعفا را که می خورید
می ماند عهد و قراری در این میان
یک پایتان به لندن و یک پایتان پکن
یک خانه بوده به کیش و یکی ویَن
دزدیده برده مداوم از این وطن
زنها و بچّه های شما خود حکایتن
اکنون قمار آخرو این خطّ و این نشان.
ما همه مثل هم و از یک قماشیم ای رفیق
کاسه های داغ تر از اصل آشیم ای رفیق
خفته در زیر درختان خنک تا پا دهد
گنج بادآورده چون دور از تلاشیم ای رفیق .