اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غمگین» ثبت شده است

شب و چشمان غمگین خیره بر در
تمام خواهشم دیدار دلبر ،
نه دیداری نه پیغامی نه یادی
در حسرت مانده ای با دیده ی تر

منم درمانده و غمگین ، شب و من
در آتش شعله ور هستم ، تب و من
خداوندا سحر را کن نمایان ،
که غم هست و سکوت هرشب و من

بده صبری که با آن غم بسوزم
دهان ناامیدی را بدوزم
بده طاقت ، خدایا استقامت
که ظلمت را به نورش برفروزم

خداوندا تمام حکمت از توست
شب طوفان و روز قدرت از توست
تو هستی تکیه گاه من خدایا
تمامی غرور و عزّت از توست

فلک درهم فروریزی ، بمیری
عزا بهر عزیزانت بگیری
الهی روز خوش هرگز نبینی
گرفتی روز خوش را داده زاری

جهان کودکی همچون گلستان
صدای قهقهه از جمع یاران
جوانی آمد و عشق و امیدش
به پلکی رفت و شد فصل زمستان

جلو بودم حوادث در قفایم
زمانه با تبر می زد به پایم
به درد صلح و آزادی گرفتار
که تا اکنون به بندش مبتلایم .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

در جهانی که محبّت حاکم و کینه کم است

شادمانی جاری است و کوچه هایش خرّم است

چون محبّت کم شود جنگ و جدل حاکم شود

عاشقی نایاب و در هرخانه سلطان ماتم است .

  • احمد یزدانی


خیال شهر ناراحت ، گذرها سرد و مسدود است
اجاق سینه خاموش و فضای ذهن پر دود است
زبان نیشدار دشمنان در چندشش غرق است
سخن گفتن به پچ پچ گفتگوهابغض آلود است
نگاه شهر غرق بیکسی ، کس ها گرفتارند
بجز غم مردم از حسرت سرشکی را نمی بارند
خبر آبستن ترساندن است و دیرها زود است
غم چشم عزیزان بر عزیزان دردآلود است
زمان مرگ و میر دسته جمعی زنده شد از نو
همه ترسیده مخفی کرده او از من و من از تو
پرستاران و دکترها به استقبال مرگ خود
نگاه خانواده بر عزیزانش غم آلود است
سخن ها از سر یأس است و استیصال ودلسردی
رواج ناامیدی خنجری بر قامت مردی
هدف نابودی فریاد عزّتمندی کشور
کرونا قاصد شیطان و مهمانی که مطرود است
نرفت از یاد ملّت جنگ دوّم مرگ و بیماری
نگاه انگلستان و خیانت‌های تکراری
همه پشت همیم و شادی و غمهای ما باهم
یکی هستیم و این بودن به ما از هر نظر سود است
در این هنگامه ی درد و عذاب و سختی و محنت
عیار ملّتی روشن شود در کوره ی همّت
نباشد راه حلّی جز خردمندی در این بحران
فقط امّید را یارای فتح کاخ نمرود است .
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

نوروز و صدای بلبلان غمگین است

هر باغچه در حصار یک پرچین است

در عالم ما جنگ جهانی برپاست

تنها هنر دفاع کنون تمکین است

هر روز به خاک می رود دسته گلی

شلّیک مرض حقیقتاً سنگین است

چشمان بشر به دست دانش باشد

پای خرد زمان ما چوبین است

سیبل ستم نفوذ دشمن هستیم

آهنگ وطن سکوت آهنگین است

عصیانگری زمانه سویش با ماست

دردی که بسوزد استخوان را این است .



  • احمد یزدانی

من بودم و خاطرات او بود و غمی

غمگین تر از آن بوده که گویم سخنی

آمد به سر قرار و از رفتن گفت

او رفت و من و سکوت و آه و مِحَنی

خالی شده از امید و شادی دل من

تا نیستی ام فاصله مانده به دمی

من ماندم و تنهائی و افسانه ی او

آواره ترین در حسرت شب شکنی

با قلب شکسته و وجودی که تهیست

دیگر چه کسی نگه کند بر چو منی ؟

.

  • احمد یزدانی

من مصدرم ،تنها که معنائی ندارم

تو واژه هایم ،بی تو دنیائی ندارم

عشقِ من و دور از منی ،تنها غمینم

بی عشق روی تـو که رویائی ندارم

امروز دستم را بگیرو یادِ من باش

هر روزِ من دیروز ، فردائی ندارم

من رودم و جاری به صحرای کویرم

در حسرتت رویای دریائی ندارم

رفتن فقط در جستجویت لطف دارد

بی تو برای رفتنم پـائی ندارم

در آرزوی تنگ آغوشت گرفتـار

من عاشق و در عشق پروائی ندارم

آه ای امید جاریِ در لحظه هایم

من در نبود تو تماشـائی ندارم

  • احمد یزدانی