اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان
يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۱۶ ب.ظ

نیستم عضو جناح و حزب و باند و دسته ای

نیستم عضو جناح و حزب و باندو دسته ای
خوش ندارم تا که باشم عنصر وابسته ای
مستقلّ مستقلّم ، با نگاه خاص خود
منبعث از دیدگاه شخص از بد رسته ای
نیست مفهوم سخن اینکه تحزّب خوب نیست،
آرزو دارم به کشور پا بگیرد هسته ای
کار حزبی را دهد تعلیم با دیدی درست
نه فراماسونری با سازو کار بسته ای
جوشش احزاب ملی آرزوی هرکسی
ضد حزب دولتی در پستوی دربسته ای
کی شود دولت برآید از دل احزاب ما
تا به آن دلبسته هر آزاده ی دلخسته ای ؟
#احمد_یزدانی
  • احمد یزدانی