اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۲۰ ب.ظ

ای روزگار شود خانه ات خراب

ای روزگار شود خانه ات خراب

زیبا به صورتی و به معنا چنان حباب

مانند طبلِ تهی پر صدا ولی

بی مغز و مایه و همخانه با سراب

چون ماری و همه را می گزی به نیش

زهرت کشنده و عشقت پر از عذاب

کار تو زادن و کشتن و دفن ما

دل‌های ما به تو سرگرم و بوده خواب

فرجام لطف تو تا گور بردن است

در لحظه های تو جاریست اضطراب

بیدار میشویم و دگر نیست فرصتی

افسوسمان گذر عمر با شتاب