اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مقصد» ثبت شده است

دنبال روی شاه دل ها در رکاب تو
سوزانده ام سرباز خود را با عذاب تو
بیراهه را طی مینمودم جای ره عمری
در جستجوی مقصد خود در سراب تو .

  • احمد یزدانی

در این زمانه که مقصد به قهقراست
انسان میان زمین و هوا رهاست
اکنون جوان خسته ی از روزگار خود
یا پای منقل و یا نشئه در فضاست .
.

  • احمد یزدانی

خون دل خوردن ، کمی غیرت یقین بد نیست ، هست؟
کرده از دلتنگیت هجرت یقین بد نیست ، هست؟
زندگی مرگ است در زیر طفیل این و آن
اندکی مردانگی ، همّت یقین بد نیست ، هست؟
دشمن ظالم و الگوئی برای حق شدن
رادمردی معرفت عزّت یقین بد نیست ، هست؟
از چه رو ظلم از ستمگر را تحمّل ، از چه رو ؟
برده از آزادگی لذّت یقین بد نیست ، هست؟
سرو آزاده میان جنگلی زیبا شدن
دلخور از افراد بی غیرت یقین بد نیست ، هست ؟
دادن تاوان برای سربلندی ، روشنی
استراحت بعد از هر سختی یقین بد نیست ، هست؟
تا به کی بی بُتّه بودن در کویر آرزو ؟
گشته دشمن با شب و ظلمت یقین بد نیست ، هست؟
میشود هرکس بقدر آرزوهایش بزرگ
تا به مقصد جنگ با قدرت یقین بد نیست ، هست؟
میشوی هم قدّ دنیای خودت در انتها
گر دهی بر رشد خود شدّت یقین بد نیست ، هست؟
بی بها هرگز نمی بیند بزرگی را کسی
گر بپردازی به خود مزدت یقین بد نیست ، هست؟

  • احمد یزدانی

قطار مانده و ریلی که از سفر فرسود
همیشه دیر می‌رسد انسان بمقصد خود زود
حجاب و غربت عریان و دست فاصله ها
تمام قصّه ی بودن در عصر آهن و دود .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

کرده تعریف خود شبانه و روز

گفته از دیگران به ناله و سوز

دیگران رفته تا به مقصد خود

ما شروع هم نکرده تا به هنوز

  • احمد یزدانی

عدّه ای روزیم و یک عدّه شَبیم

هردو راهی رو به سوی مقصدیم

یک گروه نورو گروهی تیره گی

مثل خوبی و بدی ها در همیم

مدّعی ، من گرچه بد هستم و شب

ظاهرو باطن یکی ؛ بی ترس و بیم

دلخوشم تنها که میبیند خدا

مدّعی بسیارو ما خیلی کمیم

من نباشم روز را مفهوم نیست

لازم و ملزوم و از یک منبعیم

واقعاً استاد تردست است حق

حکمتی دارد فراگیرو عمیم

از دلِ مرداب ها گل میدهد

میکند گُل همدمِ خاری به بیم 

جمع اضداد است عمق معرفت

اشرف المخلوق کلّ عالمیم

اصل مطلب ، آخرِ کارِ همه

میکند پیغمبری دُرّی یتیم.



  • احمد یزدانی