یک سفینه نشست روی زمین
سرنشینان آن همه خوشکل
از کُراتِ دگر شدند اعزام
تا کنند حل برای ما مشکل
یک رُباتش شروع به صحبت کرد
گفت از کارو کسب در آنجا
قصدِ جاسوسی از زمین را داشت
میدهم شرح قصّه را مجمل
گفت او در کُراتِ دیگر ما
عاطل و باطلیم و سرگردان
کاری از دست ما نمی آید
از بوروکراسی شدید خجل
میرویم در اداره ها هرروز
از برای امور جاریِ خود
ماجراهایِ قیرو قیف حاکم
درد مثل اپیدمی ناقل
دستهامان درازتر از پا
می دویم در دوایر هر روزه
همه مشغول و جدّی و ساکت
حل نمیگردد از کسی مشکل
اضطراب است و خونِ دل خوردن
سهم آنان که اهل قانونند
راحتند بیغمانِ بی قانون
پول و پارتی دو دلبر همدل
راحت است چون اداره ی مرّیخ
می چمند آدمان مرّیخی
حرف سربسته اینکه در آخر
پشت بامی نمیشود کاهگل
حرف میزد ، تَشَر زدم گفتم؛
هست اینجا بهشتِ انسان ها
بروید از زمین ما بیرون
ما همه راحتیم و بی مشکل .
https://t.me/ahmadyazdany
- ۰ نظر
- ۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۴