دادم به دست تو دل را شکسته ای
پیمان بسته ی خود را گسسته ای
با آنهمه بهانه که در بودن تو بود
بی هر بهانه پنجره ی مهر بسته ای
من ساده دل و تو بیرحم و بی وفا
دستت به خون دل من تو شسته ای
در انتظار تو بودم ولی عَبَث
حتّی بمن ز رفتن خود هم نگفته ای ،
می آئی و خبرت نقل مجلس است
سنگ مزار و تو غمگین نشسته ای .
- ۰ نظر
- ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۴۶