شب بود و من با جاده ها درگیر
یادت مرا آتش و دامنگیر
افتاده بودی لابلای من
با شعله میکردی مرا تسخیر
خاکستری ماند از من و بادم
تا بیکران ها برد در شبگیر
یادش بخیر آن روزگاران را
در دفترم نامیدش تقدیر
اکنون تمام آرزوی من
دیداری از آن قاب و آن تصویر.
- ۰ نظر
- ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۱۶