بر هر ستونی تکیه کردم گشته آوار
هر شاخه ای بر آن نشستم شد به من دار
تنها ادا کردی تو حقّ لطف خود را
یک لحظه من را وا منه ای حضرت یار .
- ۰ نظر
- ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۱۰:۵۹
بر هر ستونی تکیه کردم گشته آوار
هر شاخه ای بر آن نشستم شد به من دار
تنها ادا کردی تو حقّ لطف خود را
یک لحظه من را وا منه ای حضرت یار .
دل اگر بسپری به حضرت یار
حق شود یاور تو در هر کار
چون رَوی زیر چتر یاوریش
نشود کارگر بدِ دیّار
شب تاریک میشود چون روز
بخت خوابیده میشود بیدار
همه ی تلخیت شود شیرین
لاغرت ناگهان شود پروار
میش های تو میدهند برّه
سینه ی گاو می شود پربار
زن و فرزند سرخوش و شاداب
رمه هایت هزار تا به هزار
دوستانت به تو وفادارند
دشمنان تو میشوند ناکار
پر ثمر مرتع و چراگاهت
خیر می بارد از در و دیوار
درِ بسته شود برویت باز
راحتی میشود تمام فشار
سرو سامان بگیرد عمر عزیز
سهل و آسان شود تو را دشوار
قصد بد بر تو کارگر نشود
می کِشَد حق به دور تو دیوار
وای از دوری از خدای بزرگ
نکند قسمت کسی دادار
راه پر درد و رنج و ناجوریست
نرود در چنین رهی هوشیار
هرکه باشی به هر کجا برسی
بد سر انجامی است آخر کار
این سخن را فقط کسی داند
که به عبرت کند سفر بسیار .