نمیدانی چه ها دیدم من از خون درخت تاک
هرآنکس خورده یک جرعه از آن را رفته تا افلاک
بیا بنشین کنار من که شاید پا دهد روزی ،
تو هم نوشیده از آن تا شود دنیا و دینت پاک .
- ۰ نظر
- ۰۹ مهر ۰۳ ، ۲۰:۳۶
نمیدانی چه ها دیدم من از خون درخت تاک
هرآنکس خورده یک جرعه از آن را رفته تا افلاک
بیا بنشین کنار من که شاید پا دهد روزی ،
تو هم نوشیده از آن تا شود دنیا و دینت پاک .
وطنم ای درخت در طوفان
تک و تنها میانه ی میدان
درد و رنجت مداوم و یکسر
مردمت در شدائد و حرمان
مهربانی ندیده مدّتها
تارت از حمله پودت از بحران
عاشقانت اسیر غربت ها
آب جویت شرنگ بی پایان
دختران دپرس و غم آلوده
پسران بی غرور و سرگردان
ثروتت ارث عدّه ای خودسر
کسب دانش به ثبت نام ارزان
هرچه باشی تو عاشقت هستم
پهلوانی اسیر نامردان
سرو آزاده ای تماشائی
چون یلی مبتلای بی دردان
ریشه دار و اصیل و مستحکم
داده ای بهر منطقت تاوان
مردمت عاشق تو در هر حال
عشق تو بی کرانه بی پایان .
بیحوصله بوده سر بزیر از غم تو
تنها چو درختِ در کویر از از غم تو
برگردی و در کنار من باشی اگر ،
گردیده اسیر دل امیر از غم تو .
بُوَد هرکلاسی چنان یک درخت
دهد میوه بسیار چون تکدرخت
معلّم نثارش کند عشق خود
به سرما و هنگامه ی باد سخت
نباشد برایش ثمر از تلاش
تو گوئی از او خفته اقبال و بخت
به امّید آن روزگارم که تا
نباشد برایش غم نان و رخت.