عاشقی از عاشقان سرزمین عاشقی
مرد حیرانی میان مهر و کین عاشقی
بوده ام زندانی مهر و محبّت دائماً ،
شادمان بودم و گاهی هم غمین عاشقی
شد بلای جان من عشقی که عمرم بوده است
کشته ام با تیر مژگان نازنین عاشقی
در تمام عمر خود درگیر و دل دیوانه بود
کشت و کار من محبّت در زمین عاشقی
داده ام دنیا و دینم را و خوشحالم از آن
اعتقادم عشق و ایمانم به دین عاشقی
از رقیبانم نمی خواهم بگویم مطلبی
بسته دستان و زبان خوردم کمین عاشقی
گشته ام رسوای عالم راضیم از کار خود
زیر پایم منفجر گردیده مین عاشقی .
- ۰ نظر
- ۲۷ آبان ۰۳ ، ۲۰:۰۸