اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرنوشت» ثبت شده است

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۴۸
  • احمد یزدانی

سرنوشتم  چو توپ فوتبال است

بهره ام یک لگد بهر حال است

می شود دائماً به من حمله

خطّ آتش همیشه فعّال است

حال و روزم  شده تماشائی

استرس حاکم بد اقبال است

تب شده چون رفیق روزِ خوشی

کارش آتش زدن به احوال است

شکوِه ها دارم از خودم جدّداً

قبله ام ظاهراً پر اشکال است

ای خدا درد خود کجا ببرم؟

چون که سرباز صفر ژنرال است

عاجزم از گرفتن حقّم

روی عمرم بسوی پارسال است

می روم من ولی به دنده عقب

قلمم محتضر و بدحال است .

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۰
  • احمد یزدانی