اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فصل» ثبت شده است

تو مانند بهار و فصل رویش
کلید صلح و انوار پرستش
تو زیبائی چنان دلبستگی ها
میان تیره گیهائی تو تابش
حضور تو برای خانه کافیست
چنان جوهر برای کار و کوشش
تو هستی بهترین ، انگیزه بخشی
توئی دستان یاریگر و بخشش
به سینه اوج زیبائی تو هستی
چنان گوهر توئی اوج درخشش
عجین با مهربانی با طراوت
برای عاشقان غوغای چالش
تماشائی جهان با دیدگانت
تو هستی چشمه سار و روح جوشش
دویدن از برای دیدنت عشق
پرستش هستی و دست نیایش
شود هر عاقلی دیوانه ی تو
تو بخشنده توئی لطف نوازش
توان و قدرت اندیشه هستی
بود چشمان تو محراب پایش
جهان بی تو گوری سرد و تاریک
توئی زیبائی خلقت گشایش .

  • احمد یزدانی

می رسد فصل بهار و گرم از آن بازار عشق

رویش از نو میشود آغاز و جان در کار عشق

گرچه اوضاع سخت و ویروس حاکم اوقات ماست

میخورد از ما زمین در پهنه ی پیکار عشق .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۵۵
  • احمد یزدانی