ناسپاسی شد ز حال و روز خوب روزگار
شد گرانی حاکم و ارزانی از دستش فرار
نیست شیرینی که تا فرهاد آن گردد کسی
هرچه می بینم فقط تلخیست مثل زهرمار .
- ۰ نظر
- ۲۲ مهر ۹۹ ، ۲۲:۴۶
ناسپاسی شد ز حال و روز خوب روزگار
شد گرانی حاکم و ارزانی از دستش فرار
نیست شیرینی که تا فرهاد آن گردد کسی
هرچه می بینم فقط تلخیست مثل زهرمار .
زد تلنگر را کرونا ؟ حالتان جا آمده؟
دید منفی رفت و جایش دید زیبا آمده؟
شد عزیز آن رفت و آمدها ؟ سفرهای قدیم؟
ناسپاسی مُرد و شکر از آن به دنیا آمده؟
ارزش نزدیک هم بودن شد اکنون آشکار؟
یاد باغ و چشمه ی پائین و بالا آمده ؟
یادی از همسایه ها و لطف آنها آمده ؟
قیمتی شد در کنار هم و باهم زیستن؟
یاد ارزش های شاد و با مسمّا آمده؟
من که سیلی خوردم از دست کرونا سخت و بد،
چشم من شد باز و عقلم بر سرِ جا آمده
عمر من دارد بهای تازه ای در سال نو
عاشقی بار دگر در یادم حالا آمده ،