اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نجات» ثبت شده است

از هوش بده به من ‌و خودآگاهی

با لطف نجاتم بده از گمراهی

از هرچه که خیر است ببخشا خالق

دریاب از عُجب و حَسَد وخودخواهی.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ فروردين ۰۱ ، ۱۳:۳۲
  • احمد یزدانی

ای که نورتو در این خطّه ی کوهستانیست

 گفتگو از تو نجات از گذر بحرانیست

مثل ایمان شده ای، گُم شدنِ در تو بقاست

هرکه همراه تو شد دیده ی جان نورانیست

وطنم در غم گمنامی تو غمگین است

خاک تو بوسه گه رهبرو کارستانیست

روشنائی شده ای در شب تاریک جهان 

گُم شدی قبله شدی حادثه ای طوفانیست

داغدارانِ تو از داغِ غمت می سوزند

باحضورِتو وطن بیمه زِ هر ویرانیست                           

محرمِ بارگه دوست شدن ، نوشَت باد

از شمیم نفست مشکلِ ما آسانیست

رفت و آمدبه تواز عرش و همه در فرشیم

خوش به حالِ تو که راه و روشت انسانیست 

بـه تو کردند تاسّی همه ، حتّی رهبر

اوجِ خوشبختیِ ما رهبریِ قرآنیست             

ریشه ی خیری و از تو همه برخوردارند

ای که ناز نفست سمفـونی ایرانیست

نور خورشیدی و گرمای تو هستی بخش است

گم شده ما و تو راهی، سخن پایانیست .

  • احمد یزدانی