اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

جهان درگیر افکار شیاطین و بلایا شد
زمین آبستن جنگی جهانی بی مهابا شد
زمین و آسمان بازیچه ی دستان خودخواهی
بشر در ظلم و کینه عنصری جدّاً توانا شد
جهالت قدرتی قاهر عدالت منزوی غافل
بشر از دست خودخواهی خود شرّی سراپا شد
همه از ظلم ابنا بشر مغروق و سر در گم
به هر سو حاکم دنیای ما تردید بالا شد
اطاق فکر عالم در خیال جنگ و خونریزی
ضعیف از دست شیطان سرنگون در زیر پاها شد
نمانده حرکتی برحق نمانده نقطه ای روشن
زمان مبهوت افکار پریشان از زوایا شد
جهان در معرض یک انفجار و زیر و رو گشتن
زمین آماده ی تغییر وضعی بی مهابا شد .

  • احمد یزدانی

سلام ای فصل رنگارنگ پائیز
سلام ای عاشقی های دل انگیز
سلام ای چیره دست شور پرور
که از غم بوده هر روز تو لبریز

سلام ای برگ‌های قرمز و زرد
سلام ای خشّ و خش های پر ازدرد
درود ای سرخ گون زرد آسا
که رنگِ روی تو افسانه انگیز

سلام ای ابرهای پاره پاره
پیام ترک و دلبستن دوباره
سلام ای دسته های زاغ غمگین
کلاغ پیر و آوازی غم انگیز

سلام ای انتظار عاشقانه
بهار دل سپردن بی بهانه
سلام ای قاصد فصل زمستان
زمین با درد پژمردن گلاویز .

  • احمد یزدانی

پائیز و صدای ساز ما غمگین است
هرحوصله در حصاریک پرچین است
در روی زمین جنگ جهانی برپاست
شلّیک مرض مداوم و سنگین است .

  • احمد یزدانی

سلام ای برگ‌های زرد پائیز
بهار عاشقی های دل انگیز
سلام ای چیره دست شور پرور
پر از پائیزم و از عشق لبریز .

  • احمد یزدانی

خزان آمد به نقّاشی جهان شد چهره ای دیگر
چه پائیز قشنگی شد دل انگیز است کوه و در
درختان کرده بر تن رخت‌های رنگی خود را
کشیده بر طبیعت چادر دلدادگی بر سر .

  • احمد یزدانی

زمان درگیر با عُمّال اهل رنگ و نیرنگ است
میان گولّه ی برفی این نو دولتان سنگ است
(*حیاط خلوت پائیز در زندان) تو پرسیدی
فضای آسمان در هرکجا آیا همین رنگ است ؟
سوألت را جوابی نیست ، (*سرها در گریبان است)
(حیاط خلوت پائیز در زندان) جهان هنگ است .

  • احمد یزدانی

.
یاد تو ای نازنین جان برادر
آتش جانم شده دیده ز غم تر
خاطره های تو تا موقع مرگم
می‌کشد آتش مرا ، خاکِ تو بر سر
رفتی و داغ تو شد همسفر من
هرطرفی می روم بوده جلوتر
رفتی و من منتظر در صف نوبت
بوده تو در اوّل ‌و من شده آخر
جمع شما جمع و من ماندم و غم ها
کام شما از عسل کام من از زهر
داده به پرویز من از خبر من
جان پدر را بگو چشم من ‌و در
مادر من ، خواهران ، اینهمه طاقت
داغ حمید عزیزم شده خنجر
کار من اینجا شده حسرت و حسرت
بودن من قصّه ی داس و صنوبر
بوی بهار آمد و من شب پائیز
سال تو سال خوش و گوش غمت کر.

  • احمد یزدانی

پائیز آمده تا خون بپا کند
عشّاق دلشده را مبتلا کند
با رنگهای نهفته درون باغ
راز دورنگی ما برملا کند .

  • احمد یزدانی

پائیز به باغ ما زد اکنون
از رنجش مردمان دلم خون
هستم چو گلی که مانده یک شب
در سردی دی ز خانه بیرون
زردم و نِزار و خسته جانم
بر درد فراق گشته کانون
غم آمده جای شادمانی
شادابی باغ  گشته مدفون
گوشم به سروش آسمان است
تا روز وقوع بوده محزون
تردید ندارم اینکه آخر
خیر است که میزند شبیخون
پیچیده بساط شرّ و زشتی
اوضاع زمان شود دگرگون .

  • احمد یزدانی

عمرم تمام عمر خودش اشتباه کرد
محصول رنج و زحمت من را تباه کرد
غرق غرور جوانی بخواب خوش
راهی مرا به قعر سیاهیّ چاه کرد
در عاشقی و مستی دنیا از او اسیر
دنبال این دو رفت و مرا جان پناه کرد
دادم ز دست فرصت ایّام رفته را
پیری رسید و حسرت من را نگاه کرد
راهی نمانده تا به ته قصّه ی وجود
آن ماه و سال رفته فنا دست آه کرد
دل خوش به این دو سه روزی که مانده است
شاید دوباره حال دلم روبراه کرد .

  • احمد یزدانی

قلب تاریخ جهان ایرانیان
عاشق کشور و خاک پاک آن
رو برو با امر و نهی عدّه ای
کرده است رفتارشان بد حالمان
جامعه مانند مکتب‌خانه ها
منتقد هستم به اوضاع زمان
با تجسّس گفته از عدل علی
در عمل دور از مرام و راهشان
گفته دائم از بهشت و حوریان
این جهان را کرده چون زندانمان
گوش خلق از وعده ها پرگشته است
از زمان انقلاب و جنگمان
آمدند اکنون جوانان پای کار
ترسم از بیرون مرز و خائنان
ای خردمندان چه خوب است تا شما
گشته بر طرح حقایق نردبان
بحث آتش سوزی و غارت و قتل
نقشه آشوب و کار دشمنان
حرف حق و گفته ی نسل جدید
می پذیرد هرکه فرزند زمان
نصّ قانون اساسی گفته است
مردم هستند صاحب ایرانمان .

  • احمد یزدانی

شدم بیدار دنیا کرده تغییر
جوان شد از دوباره عالم پیر
جوانان کرده اثبات جوانی
به بالا آمد هرکس مانده در زیر.

  • احمد یزدانی

ابر گشتی ببار باران را
تا تنور است پُخته کن نان را
ریزش و رویش است همبستر
کن جوان خاک سرد بستان را.

  • احمد یزدانی

قحطی ، قطعی ، گرانی
رمز جنگ روانی
شد مین گزاری حالا
هرخانه از ایرانی

آب و برق و اینترنت
سلبریتی ، ژیگولت
بحث ترور با تخریب
دستور نفتالی بنت

دشمن خیلی مکّار است
صلح و صفا شعار است
ابزار کوچک او
قتل و غارت  کشتار است

با یک بهانه آغاز
دشمن زبانش شد باز
همدست هم در فتنه
هرچشمک دارد یک راز

حاکم گرد و غبار است
میدان دست شعار است
دشمن رسمش دروغ است
با او بستن قمار است

با تو جوان دارم حرف
ای بر علم و نیکی ظرف
هستی چراغ خانه
قلبت سفید همچون برف

ما را ریشه ایران است
خاک وطن چون جان است
با اشتباهی از ما
کاخ کشور ویران است

در روبروتان بن بست
فرصت محدود امّا هست
برگردید از لجبازی
ما باید بوده همدست

دشمن دستش کوتاه شد
سودش از فتنه آه شد
بست امّید خود بر تو ،
ثابت کن او گمراه شد

امّا شما مسئولین
گفته مداوم از دین
وقتی عمل نباشد
محصولش میگردد این

تدبیر و صبر و دانش
عکس العمل با بینش
باشد کلید مشکل
نه باروت و کش مکش .

  • احمد یزدانی

شد اینترنت سلاح جنگی شیطان و عالم تحت تاثیرش
چه راحت حمله اش را سازمان داد و جهان هم شد زمین گیرش
خردمندان دنیا رفته در خواب و جهان میسوزد از آتش
همه اکناف عالم بوده درگیر و بزودی رفته در زیرش
نمی بینید دنیا را چگونه در میان مشت خود دارد؟
چرا کور و کری از فتنه اش انسان ؟نمی بینی چرا زورش؟
برای لحظه ای هم بر مضرّآتش تفکّر کن ، تجسّس کن
بفکر کودکان و نوجوانان باش ، دارد می‌شود دیرش
ببین آموزش جدّی برای بهره مندی از خواص آن
ته دیگش خورد کفگیر شیطان گر شود جانانه تدبیرش .

  • احمد یزدانی

قبر ها از خانه ها آبادتر
مرده ها از زنده ها آزادتر
گشته گورستان نمایشگاه سنگ
خودنمائی دادمان بربادتر .

  • احمد یزدانی

من منتظرت هستم ای مرگ مرا دریاب
ای مرگ مرا دریاب من منتظری بیتاب
از زندگیم چیدم هر گل که توان چیدن
اکنون به تو رو کردم محتاج توام ای خواب .

  • احمد یزدانی

رویای ویران پشت سر، خاکستری دنیا
نفرین اجابت می‌شود بی واسطه حتّی
از ما نمی‌گردد پذیرفته دعا امّا
اوضاع نباشد مثل هم امروز تا فردا.
https:/_t.me/ahmadyazdanypoem

  • احمد یزدانی

چون شکیبا در غمی خونسرد و خوشبخت جهانی
استقامت در زمان سختی است و میتوانی
رنج و بیماری و سختی جزو لاینفکّ هستی
علم داری هستیت فانی و مرگت ناگهانی
با وجود هرچه سختی هستیت را دوست داری
میل داری زندگی کرده بجنگی تا بمانی
خنده ابزار تحمّل کردن رنج است و سختی
با کمک از خنده برمیخیزی و خوشحال از آنی
رود جاری در میان دشت هستی رو به دریا
غم نباشد شادمانی را چه بایستی بخوانی ؟

  • احمد یزدانی

سایه آن پیر پرنیان اندیش
کم در او کوچکی بزرگی بیش
بوده دوری ز رنج او غمگین
روح خورده ز دست هجران نیش
شد تهی خرقه اش و باز آمد
راه خانه گرفته است در پیش
رشت زیبا گشوده آغوشش
میهن و سایه باهم و همکیش .

  • احمد یزدانی