ای که کار تو طاقتت را بیش
خیر باشد به هر سفر در پیش
میکنم از خدا طلب تا که ،
نشود کارگر به جانت نیش .
- ۰ نظر
- ۱۰ آذر ۰۳ ، ۱۸:۴۳
ای که کار تو طاقتت را بیش
خیر باشد به هر سفر در پیش
میکنم از خدا طلب تا که ،
نشود کارگر به جانت نیش .
هرکس که لباس مهربانی پوشید
در کسب حیات جاودانی کوشید
با لطف تو زنده گشته ام خوشحالم
شد مهر تو از برای جانم خورشید .
چه قشنگ است با تو آسودن
در خیال عزیز تو بودن
پنجره رو به تو تماشائیست
کم کند غم به شادی افزودن .
موجی که در تلاطم خود آرمیده ای
نوری که بوده روشنی جان و جسم ما ،
هستی اراده ای که به عالم پدیده ای .
علم با سعی تو کامل میشود
خیر از گام تو واصل میشود
ای معلّم از چراغ عمر تو ،
چون عسل زهر هلاهل میشود .
قد رعنا رخ چون ماه داری
شیوه و حالت دلخواه داری
فتنه ی عالمی و میدانی
می روی پشت سرت آه داری .
با قضاوت سبب کندن چاهی نشوی
در حسد غرق و گرفتار تباهی نشوی
نزنی تهمت و دوری کنی از غیبت خلق
با سخن چینی خود آتش آهی نشوی .
با همدلی در پای کار غزّه ما هستیم
با هم اگر باشیم دستان خدا هستیم
کودک کشی درد بزرگی هست ای مردم
ما دشمن کودک کشان در هرکجا هستیم
آن ماهیم که ز ساحل گسسته ام
از بس که خورده به دیواره خسته ام
دریای زندگیم پر تلاطم است
در انتظار تور رهائی نشسته ام .
وقتی تو نباشی همه جا خالی و سرده
بی تو همه ی شادی من غصّه و درده
دلبسته ی تو بوده همیشه همه ی عمر
بین من و چشمان تو میدان نبرده .
رفیق نازنینی عشق ، عالی
عزیز و دلنشینی عشق، عالی
تو را از کودکی من میشناسم
بهاری دلنشینی عشق عالی .
از فکر دریا می خزد در بستر رود
آن چشمه ساری که ز یک قطره بَرَد سود
دنیای زیبائی که راهی سوی مرگ است
در ابتدا آتش و در پایان شود دود .
چون چشمه ساری سوی تو می آیم ای رود
از آتش جان من اکنون مانده است دود
تقدیم تو این تاروپود جان شیدا ،
از جان شیدا روح زیبا می برد سود .
وضع کنونی بوده در عالم پدیده
هر پرده از معصومیت گشته دریده
شد خودنمائی اصل اوّل در جوامع
عقل از سر عقلانیت گوئی پریده .
دخالت کرده در خوردن و خوابیدن
برای گریه ی مردم و خندیدن
ز خودخواهی گروهی مدّعی هستند
تمام وقت آنها نسخه پیچیدن .
دیده ای ماهی از آن افروختی
چشم تورت را به دریا دوختی
در خیال خام خود بودی ولی
صید در دامت نرفت و سوختی .
دنبال روی شاه دل ها در رکاب تو
سوزانده ام سرباز خود را با عذاب تو
بیراهه را طی مینمودم جای ره عمری
در جستجوی مقصد خود در سراب تو .
از آدم آلوده به غیبت پرهیز
از آن که سخن گفته به تهمت پرهیز
از آنکه به گردنش حقوق مردم
باشد و نموده استراحت پرهیز .
آغاز شد آزادی از گوشه ی زندان ها
پژمرد گل زیبا در کُنجِ گلستان ها
از رنج قفس بلبل ، زد چهچهه با حسرت
آتش شده خاکستر از داغ زمستان ها .