اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ب.ظ

پیچیده و تنها گره ای کور به جا ماند

این شعر را در سال 1358 زمانی که مدیر مدرسه ی راهنمائی تحصیلی مختلط در سیمین دشت بوده و بهمین جهت  سعادت دیدار گه به گاه از استاد امیری فیروزکوهی را که بعد از پیروزی انقلاب بیشتر از قبل در سیمین دشت میماندند داشته ام سروده و اکنون پس از تقریباً 36 سال با مختصر ویرایشی منتشر مینمایم  

پیچیده و تنها گره ای کور به جا ماند

در منظرِ تاریخیِ او گور به جا ماند

از آن همه ثروت و تفاخر و بزرگی

 یک مزرعه ی سوخته و عور به جا ماند

کو قدرتِ سرنیزه ی یاران‌ دغلباز ؟

بارِ کج و یک مقصدِ ناجور به جا ماند

با عزّتِ بیگانه و در غربتِ مردم

یک حاکمِ معزولِ و دلی کور به جا ماند

چون میگذرد نیست غمِ ماندن و رفتن

خوشبخت امیری که از او نور به جا ماند