پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۲۷ ب.ظ
بشکن قلم و برو گوشه ای بمیر
بشکن قلم و برو گوشه ای بمیر
وارونه روزگار و سفید است مثل قیر
آن پرچمی که برافراشتی کنون
باید به نیمه برافراشت ای دلیر
شد دوره ی حکومت امواج بی مهار
حاکم نِت است و همه گشته ایم اسیر
تبعید مهربانی و در حبس آرزو
دستان مهر کرده بدستان دکمه گیر
مرغی که چهچه اش بود زندگی
در بند خود کشد اکنون بخون نفیر
نوری نمانده که در زیر شَع شَعَش
حقّی بگوئی و ظلمی کشی بزیر
رجّاله های حاکمِ امواج بی لگام
با حیله ها گرفته و بستند دست شیر
تزویر حاکم است و دروغ است دایه اش
حرّاف دلبرو کرباس چون حریر
مشغولِ غارتِ بعد از جنایتند
اینست غُصّه ی جانهای سربزیر.